part 34 (Let me)

87 22 11
                                    

حواسم هست که پارت قبلی حمایت نشد
ووت و کامنت فراموش نشه خوشگلا
کمبود کامنت پارت قبلی هم جبران کنید

*****************

از اونجا ...
اون بیمارستان لعنتی سفید بیرون زدیم

هنوز هم دستاش رو محکم گرفته بودم
عجیب بود که اعتراضی نمیکرد

بیشتر از قبل به خودم نزدیکش کردم
نیاز داشتم به چیزی که بهم این باور رو بده که اون کنارمه

گوشیم توی جیبم ویبره رفت
منتظر تماس وکیلمون بودم

اما پیام از دکتر بکهیون بود

حدس زدن حرفاش خیلی سخت نبود

"پارک چانیول شی ! اون پسر الان هم برای خودش و هم برای شما تهدید حساب میشه باید تحت درمان باشه و بستری شه . باید یه مدت ازش دور باشی اون زیادی بهت وابسته شده . قرار بود این وابستگی رو کنترل کنی ! میدونم برات این همه خواسته شدن لذت بخشه ولی این به هر دوتون آسیب میزنه ! لطفا عاقلانه تصمیم بگیرید "

حرفاش عصبیم میکرد

دلم میخواست فرار کنم
دستاش رو بگیرم و ببرم یه جای دور

اونقدر دور که دیگ کسی نتونه یه خودش اجازه بده حرف از جدایی‌جدایی مون بزنه

لب خیابون ماشین گرفتم
تا الان زندگی من و بکهیون تو دستای یه مشت غریبه میگذشت

غریبه هایی ب شدت آشنا به اسم خانواده

آدمهایی که به خودشون اجازه میدادن به اسم علاقه ، عشقت رو به سخره بگیرن

آدم هایی که زندگيت رو به اسم مصلحت میخ کوب دیوار میکنن

شادی رو ازت میگیرن تا خوشبختی از جنس طرح لبخند روی دیوار بهت هدیه بدن

میخوام گریه کنم
خیلی بلند
خیلی طولانی ...

اما اشک هام بند اومده ...
و صدای هق هق رو فراموش کردم !

چطور میتونم غم رو به نگاهت بدم
وقتی که خنده هام میتونه به لب هات لبخند رو تزریق کنه
من برای تو خود خواهم
من برای دیدن خنده هات حریصم

💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

دو ماه بعد

تقریبا هر یک شنبه یول خوشگل ترین لباساش رو می‌پوشید و مجبورم میکرد با یه دسته گل لاله سفید
بریم سر خاک مادرم
به لطف اون حالا مامانم اروم گرفته بود و میتونست در ارامش بخوابه

اخرای ماه پیش تمام حقیقت بر ملا شد

پدرم با افتخار به قتل مادرم اعتراف کرد
من در سکوت بهش نگاه میکردم و یول ...
اون کنارم بود !
مثل تمام این مدت ...
من متعجب نبودم
اما یول عصبی بود

Sound Of Silence🌼|Chanbaek Where stories live. Discover now