13

195 40 18
                                    

ییبو ماشین را دم عمارت شیائو نگه داشت. و جان بعد از گفتن: ممنون به خاطر امروز، از ماشین پیاده شد و رفت. ییبو تا لحظه اخر به رفتن جان نگاه کرد و با فکری مشغول به سمت شرکتش حرکت کرد.

جکسون با دیدن رئیسش که وارد دفتر شد بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد. ییبو سری برای جکسون تکان داد و پشت میزش نشست.
جکسون که از همان اول متوجه درگیری فکر ییبو و درماندگی اش شده بود تصمیم گرفت خبری که میخواست به وانگ دهد را بگذارد بعدا.
جلو رفت و به ییبو گفت: قربان انگار حالتون زیاد خوب نیست؟
ییبو بدون نگاه کردن به جکسون گفت: یکم فکرم مشغول جان وشیائو. چیزی نیست.
جکسون: من نمیدونم شما چرا ازدواج و قبول کردید. فقط کافی بود دستور بدید خودم ماجرا و حل میکردم.
ییبو با شنیدن این حرف برای بار چندم از جکسون با عصبانیت روبه جکسون کرد و گفت: صد بار بهت گفتم نمیشه. نمیخوام درگیری و مشکل اضافه پیش بیاد، میفهمی؟ اگه با شیائو درگیر بشم حتما گروه های دیگه هم از موقعیت سو استفاده میکنن و برای نابود کردنمون دست به کار میشن. جکسون اینو تو مغزت فرو کن، من میخوام یواش و اروم کارمو پیش ببرم تا توجه ها به سمتم جلب نشه،با جلب توجه کارم سختتر میشه. اونوقت چطوری میتونم برای انتقامم به اون افراد دولتی نزدیک بشم ؟
جکسون سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. بعد چند ثانیه گفت: پس علاقه من به شما چی؟
ییبو کلافه هوفی کشید و از صندلی بلند شد. در حالی که به سمت پنجره میرفت تا شهر را که زیر پایش بود تماشا کند گفت: برو بیرون جکسون.
جکسون که اشک در چشمانش حلقه زده بود بدون توجه به حرف ییبو نزدیکتر رفت و گفت: چرا منو نادیده میگیرید؟
ییبو حرفی نزد. جکسون با دیدن سکوت ییبو نزدیک تر رفت و ارام دست ییبو را گرفت. ییبو با اخم سریع به سمت جکسون برگشت و اورا نگاه کرد. اما تلاشی برای بیرون اوردن دستش نکرد.
جکسون: خودتم میدونی هرکاری بگی میکنم. فقط میخوام دوستم داشته باشی.
ییبو دست جکسون را کشید و اورا به پنجره روبرو کوبید. جکسون از درد کمرش صورتش را درهم کشید .
ییبو گلوی جکسون را گرفت و سرش را دم گوشش برد و گفت: صد بار بهت گفتم علاقه ای بهت ندارم. اون شبم فقط یه شب عادی بود. من مست بودم و به جای هرزه اون بار تورو بردم تو تخت. حالیم نبود دارم چیکار میکنم و تو هم مقاومتی نکردی.
جکسون: شاید برای تو عادی بود ولی برای من نه. اولین رابطم با تو بود و تو داری منو پس میزنی. من عاشقتم.
ییبو دادی زد گفت: انقدر این جمله و تکرار نکن. و سیلی به صورت جکسون زد.
جکسون که در تلاش برای جلوگیری از ریختن اشک هایش بود به ییبو چشم دوخت.
ییبو عصبانی جکسون را ول کرد و دستی داخل موهایش کشید. نفس های عمیقی میکشید تا خود را ارام کند. باز هم گند زده بود. با اینکه علاقه ای به جکسون نداشت اما میدانست که او بهترین و قابل اعتماد ترین فرد در گروهش است، و نمیخواست به راحتی اورا از دست بدهد.
جکسون رابط هایی داشت که میتوانست در دستگاه های دولتی نفوذ کند. و ییبو واقعا نیاز به اطلاعات محرمانه انها داشت.
جکسون به سمت در رفت. ییبو سریع گفت: بهت اجازه ندادم بری بیرون.
جکسون همانجایی که بود ایستاد. ییبو به سمتش رفت. نگاهی به جای دست خود روی صورتش انداخت. ارام ان قسمت صورتش را نوازش کرد. چانه اش را گرفت و سرش را بلند کرد تا نگاهش کند. با لحنی ارام گفت: شب بیا خونم تا درموردش حرف بزنیم.
جکسون سری تکان داد. ییبو چانه اش را ول کرد و به سمت صندلی خود رفت و گفت‌: میتونی بری.
جکسون بدون حرفی اتاق را ترک کرد.

پرتگاه🥀🥀Where stories live. Discover now