Part 2

24 7 0
                                    

نمیدونستم که چیکار کنم و آروم از داخل کمد میز کنار تختم اسلحه ام رو برداشتم و از بالکن پنجره به بالکن اتاق بغلی پریدم ولی اونا متوجهم شدن و از بالکن اتاقم یکیشون نگاهی بهم انداخت و داد زد : رفت واحد بغلی

وقتی وارد اون واحد شدم انگار کسی داخلش نبود و سریع دوییدم بیرون و به طرف آسانسور که ته راهرو بود دوییدم؛ اون آدما هم پشت سرم دنبالم میکردن اون لحظه نمیدونستم بخاطر مرگ عشقم ناراحت باشم یا برای نجات جون خودم تلاش کنم تنها چیزی که می تونستم انجام بدم شجاع بودن و دوییدن بود .

آسانسور از شانس بد من خراب شده بود برای همین سریع رفتم سراغ پله های اضطراری و درحالیکه اون آدما هم دنبالم میکردن تا آخرین پله رو طی کردم و بالاخره تونستم به مردمی که داخل ورودی سالن و بیرون هتل بودن خودمو برسونم و تا حدودی از شر اون آدما خلاص شم .

با عجله به طرف درِ ورودی هتل رفتم و سریع یه تاکسی گرفتم تا بتونم از اونجا دور بشم وقتی سوار تاکسی شدم از شیشه عقب تاکسی نگاهی به درِ هتل انداختم و با دیدن همون آدما که دنبالم میگشتن چون گمم کرده بودن نفس راحتی کشیدم .

همه اتفاقات تو یه ثانیه اتفاق افتاد و اصلا نفهمیدم که دقیقا باید چیکار کنم و چجوری با شوک خبرایی که شنیده بودم کنار بیام رزی رو قرار بود پیدا کنم چون باور دارم که اون نمرده و میتونم پیداش کنم .

نگاهی به لباس قرمزی که تنم کرده بودم انداختم و پوفی کشیدم * الان چجوری لباسامو عوض کنم ؟! *
راننده تاکسی با گفتن " کجا ببرمتون خانم ؟ " منتظر جوابی از من موند . الان من دقیقا کجا رو داشتم که شبو اونجا بمونم ؟! تنها جایی که به ذهنم رسید همون سرکارم بود یعنی ساختمون گروه ویژه اف بی آی ولی اونجا هم فقط میتونستم لباسامو عوض کنم و برای موندن خیلی خطرناک بود * ولی اگه اونجا هم باشن چی ؟ اونوقت چی میشه ؟ اونوقت چیکار میتونم انجام بدم تا از چنگشون فرار کنم ؟ * با کمی فکر کردن بالاخره همون محل کارمو انتخاب کردم و آروم جواب دادم : لطفا برید به ساختمون اف بی آی .

راننده : بله .

شیشه تاکسی رو پایین کشیدم و با بستن چشمام و برخورد باد خنک شب به صورتم سعی کردم روی این ماجرای یهویی که برام اتفاق افتاده بود تمرکز کنم‌ و
راه حلی و یا نقشه ای بکشم تا از اون آدمایی که به
زور وارد خونم شدن چیزی گیر بیارم و بفهمم که چرا اون هواپیما سقوط کرده .

با نزدیک شدن به ساختمان اف بی آی آروم از تاکسی پیاده شدم و با گفتن " همینجا لطفا منتظرم بمونید " به طرف ساختمون پا تند کردم چون نصف شب بود برای همین احتمالا جز نگهبان کسی اونجا نبود پس میتونم یواشکی بدون اینکه حتی نگهبانم متوجهم بشه وارد اتاقم بشم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با نزدیک شدن به ساختمان اف بی آی آروم از تاکسی پیاده شدم و با گفتن " همینجا لطفا منتظرم بمونید " به طرف ساختمون پا تند کردم چون نصف شب بود برای همین احتمالا جز نگهبان کسی اونجا نبود پس میتونم یواشکی بدون اینکه حتی نگهبانم متوجهم بشه وارد اتاقم بشم و لباسامو عوض کنم و یه سری وسایل ضروری رو بردارم و سریع برم بیرون .

با نزدیک شدن به ساختمان اف بی آی آروم از تاکسی پیاده شدم و با گفتن " همینجا لطفا منتظرم بمونید " به طرف ساختمون پا تند کردم چون نصف شب بود برای همین احتمالا جز نگهبان کسی اونجا نبود پس میتونم یواشکی بدون اینکه حتی نگهبانم متوجهم بشه وارد اتاقم بشم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

از داخل اتاقم نشان پلیس و لپ تابی که همیشه باهاش سر و کار داشتم و یه سری وسایل دیگه رم برداشتم و با عوض کردن لباسام اون لباس قرمزی که پوشیده بودمو گذاشتم داخل کمدم و بجاش یه لباس سفید همراه کتم تنم کردم و سریع از اونجا هم زدم بیرون .

دوباره سوار تاکسی شدم و رفتم به یه جای شلوغ و همونجا پیاده شدم و وارد کافه ای شدم و شروع کردم به تحقیق کردن راجب اون سقوط هواپیما و اطلاعات جمع کردن . یه جای کار ایراد داشت چون نوشته بودن که به دلیل نقض خدماتی هواپیما سقوط کرده ولی رزی که بهم گفته بود هواپیما رو چندین بار تست کردن تا مشکلی پیش نیاد پس الان این چی داره میگه؟ * شاید این یه اتفاق نبوده و خواستن که با سقوط هواپیما رو یه سری اتفاقات سرپوش بزارن .. *

با زنگ خوردن لپ تابم سریع جواب تماسی که از طرف رئیسم بود رو دادم : سلام قربان .

ویلیام : فردا زودتر بیا سر کارت چون یه ماموریت محرمانه ای رو از مقامات بالایی بهمون دادن .

جنی : بله قربان .

تماسو قطع کردم و رفتم تو فکر * یعنی چی میتونه باشه ؟ نکنه راجب سقوط هواپیما باشه ؟!! * داشتم فکر میکردم که یه شماره ناشناس بهم زنگ زد و توجهم به شماره جلب شد عجیب بود چون کسی جز خود رزی و همکارای محل کارم این شماره منو نمیدونست .

وقتی تماسو جواب دادم صدای نفس کشیدنای دختری به گوشم خورد و برای همین با گفتن " الو " سعی کردم بفهمم کیه که بهم زنگ زده .

دختره با لرزیدن صداش و نفس کشیدناش جواب داد : هه خانم جنی ؟

جنی : آره خودمم شما ؟!

لیسا : من دوست رزی؛ لیسام ..

_________________________________________

سلام قشنگا امیدوارم که از خوندن این پارت هم لذت برده باشید 😍❤️

FallWhere stories live. Discover now