🕷️ part19

154 36 86
                                    

چند ماه بعد ...

چند ماهی می شد که نه حرفی از خدا بودنِ زین و لیام در میان بود ...
نه کسی به دنبال پرستش شیطان و گرویدن به فرقه ها بود و نه کسی ادعای رهبری داشت .

زین برای تحکیم جایگاهش و ریشه کنی فرقه پرستی ، چند نفر از رهبرانِ فرقه هایی که برای تسلیم شدن مقاومت می کردند را هلاک کرد .

همگی به این باور رسیده بودند که هیچ کس نمی‌تواند خدای فردی دیگر باشد .

دکان و بساط معبد ها جمع شده بود و مردم هم راغب به ستایش چیزی و یا کسی نبودند .

هر کسی به نحوی از سختی های عبادت و بندگی خدایانِ جعلی زخم خورده بود به طوری که حالشان از تمام معبودهای ساختگی بهم میخورد .

خبر به فرزند خواندگی گرفتن پسر نابینای گایا توسط زین خیلی زود در شرق پیچید .

برای عده ای این اقدام اهمیتی نداشت و عده ای هم که اصلا جرات دخالت نداشتند .

آزادی مردم غرب توسط لیام به گوش شرقیان رسیده بود و آنها تحول زین و شرق را از تاثیرات لیام می‌دانستند .

در این دو سه ماه لیام در خانه‌ی زین ساکن بود .

و به حدی به زین و پسرش وابسته شده بود که خودش را عضوی از آن خانواده می دانست .

زین مثل همیشه با او صمیمانه رفتار می کرد ... اما لیام همیشه به خودش متذکر می شد از رفتار خوب مرد شرقی سو استفاده نکن و پایت را از حد و حدود رفاقت تعریف شده ی بین دو انسان فراتر نگذار !

مرد شرقی در تمام این مدت خودش را ریاضت داده و برای برطرف کردن نیازهایش به سراغ زنان و لعبتکان خارج از خانه نرفت .

خب موجود غربی را میخواست .‌‌..
حتی با اینکه برایش دست یافتنی نبود ...
اما مرد شرقی او را میخواست ... میخواست تا روز و شب و شب و روز ، عبادتش کند .
به او عشق بورزد و از او عشق نصیبش شود .

اما در این مدت چیزی جز محبت بین دو رفیق از او ندیده و نچشیده بود .

خیلی وقت ها خودش را به آب و آتش میزد تا با دادن کدهایی موجود غربی را متوجه خود کند اما یا لیام خودش را به آن راه میزد و یا زیادی خنگ بود که متوجه طناب دادن هایش نمی شد .

چشمِ دلِ زین می دید بی قراری های واضح موجود غربی را ، ولی اصرارش برای فرار کردن را نمی فهمید .

روز به روز بی تاب تر می شد برای موجود غربی ... و موجود غربی بیشتر از او فرار می کرد .
دیگر طاقتش سر آمده بود و نمی توانست صبر و شکیبایی پیشه کند .
تمام ذخیره ی صبرش را موجود غربی به باد داده بود .

آن روز کامرون را به گایا سپرده بود تا با موجود غربیِ بی رحم تنها باشد .
هر چه محبت می کرد تعذب بیشتری از موجود غربی نصیبش می شد ... هر چه نزدیک تر می شد لیام به همان میزان دورتر می شد از او ... در ازای هر سخنی که گفت سکوت بیشتری از آن موجودِ سرد نصیبش شده بود .
حس می کرد دیگر صبوری به خرج دادن کافیست .
نیاز داشت موجود غربی را محک بزند و بهترین راه ، پیش کشیدن پای یک معشوقه بود .

Hell's GodWhere stories live. Discover now