Episode 17

134 18 107
                                    

-Taehyun 01:37 PM-

به ساعت روی دیوار نگاه می کنم و به صدای تیک تیک ـش گوش میدم.

باریک و بلند ترین عقربه با طمانینه حرکت می کرد و ثانیه مینداخت.

فکر این که هنوزم خبری از بومگیو نیست، ذهنم رو پر کرده و مغزم لحظه ای از فکر کردن بهش دست نمی کشه.

انتظارم از این که به محض چشم باز کردن توقع دیدنش رو داشتم، بیجا بود.

اما با گذر زمان، نتونستم خودم رو قانع کنم که دارم زیاده روی می کنم.

بعد از صرفِ صبحانه، یه چشمم دائم به در بود بلکه باز بشه و بومگیو پشتش باشه.

بعد از تعویض کیسه سرُم.

بعد از صحبت با دکتر و معاینه.

بعد از خوردن داروهام.

همچنان چشم به راه موندم.

انگار انتظار گذر این عقربه ها رو کند تر می کرد و زمان از این جون به لب شدن من لذت می برد.

برای تماس گرفتن دودل بودم.

بنا بر این که دیشب گفت فرداصبح برمی گرده، انجامش ندادم.

شاید هم بر اساس غرور لعنتی ای که اجازه این کار رو نمی داد.

شاید هنوزم از دستم عصبانی بود و ترجیح می داد یکمی ذهنش رو سر و سامون بده.

و امکان این رو هم دادم که شاید خسته ـست و نیاز به استراحت داره.

با کلافگی تکیه پس سرمو به تخت میزنم و چشمام رو میبندم.

حس می کنم چیزی تا دیوونه شدنم نمونده.

اگر بخاطر قرص و داروها نبود، بعد از یک نصف شب هم خوابم نمی برد.

نمی دونم این سرم بود که بخاطر کم خوابی درد می کرد یا مغزم داشت از شدت فکر کردن منفجر می شد.

جدای از نگرانی هام درباره بومگیو، سویونگ بد دردسری شده بود.

این وسط عذاب وجدان مثل مته جای جای مغزم رو سوراخ می کرد.

و دائم یادآوری می کرد که عجب دروغگوی عوضی ای ام.

سرمو می چرخونم و نگاهی به گوشیم میندازم.

با نگاه به این شئ لعنتی، بیشتر وسوسه میشم که دل به دریا بزنم.

حتی اگر قراره پشت خط سکوت کنم و حرفی برای گفتن نداشته باشم،
حتی اگه متقابلا سکوت دریافت کنم و قرار باشه بومگیو به سرد رفتار کردن ادامه بده،
اون شماره کوفتگی رو بگیرم و بهش زنگ بزنم.

بهش زنگ بزنم بلکه بفهمه دارم دیوونه میشم...

بلکه از روی سکوتم متوجه بشه که کم مونده از دلتنگی و نگرانیِ این که ناراحتش کرده باشم، مغزم رو از توی سرم بیرون بکشم و لهش کنم.

CollapseWhere stories live. Discover now