6.Sᴀɴ

5 1 0
                                    


⧗ من بخاطر لباس های مشکی ای تنمون بود  گیج شده بودم. صدای مردی رو که صورتش مثل هونگ‌جونگ بود رو از اون سمت دیوار شیشه ای شنیدم."باید فرار کنید قبل از اینکه مه ناپدید شه" اون فریاد زد.

⧗ نگهبان های اندروید داشتن وسط سالن انرژی جدید میسوزندن .(اشاره به سالن گالری یا همون مقر اندروید ها)

⧗ اون ها خاطرات مردم رو میسوزندن. من بعضی از اون خاطرات که نسوخته بود رو از روی زمین برداشتم.خاطره ای از اعتراف عشقم به معشوقم.
خاطره ای از پیاده‌روی کنار ساحل با سگم.
خاطره ای از اولین مسافرت با دوست هام.
همه اونها خاطرات ارزشمند و فراموش نشدنی ای بودن.
اون خاطرات منبع زندگی و امید بودن.

⧗ نگهبان های اندروید امید مردم رو میسوزندن و از دود حاصل از اون نشئه میشدن!

⧗ حس کردم موجی از عصبانیت داره بهم غلبه میکنه.ناگهان سونگهوا فریاد زد"نمیتونم یوسانگ  رو ببینم"

                   

خلاصه و نتیجه گیری

⌗ بعد از اینکه ایتیز در لباس هالاتیز ظاهر میشه، سان صدای هالاجونگ رو میشنوه که میگه قبل از اینکه دود زرد رنگ ناپدید شه فرار کنن تا نگهبان های اندروید نتونن اونا رو دستگیر کنن.

⌗ سان میبینه که اندروید وسط سالن گالری انرژی شون رو از سوزوندن خاطرات مردم بدست میارن.

⌗ سان بعضی از اون خاطرات رو برمیداره و نگاهی بهشون میندازه
~اعتراف عشقم به معشوقم
~خاطره از پیاده روی با سگم کنار ساحل
~خاطره از اولین سفر با دوستام

⌗ سان متوجه این میشه که اندروید ها این وظیفه رو دارن تا خاطرات ارزشمند رو  بسوزونن و امید و خوشبختی مردم رو از بین ببرن.

⌗ بعد سونگهوا ناگهان فریاد میزنه که یوسانگ رو نمیبنه.

THE ATEEZ LOREWhere stories live. Discover now