𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗

141 39 75
                                    

سرش رو به پنجره ماشین تکیه داد و نگاهش رو به جاده تاریک و خلوت داد.صدای موسیقی بی کلام توی ماشین پیچیده بود. هیسونگ از علایق فلیکس به خوبی باخبر بود.

"بهتر نبود یه راننده میگرفتیم؟"

"مشکلی نیست هیونگ، اونقدر مست نیستم.سالم میرسونمت خونه."

نگاهش رو سمت هیسونگی که با دقت به جاده نگاه میکرد داد.

"بیشتر نگران جریمه شدنتم."

شونه هاش رو بالا انداخت  و فرمون رو چرخوند.

"بیا امیدوار باشیم که توجهشونو جلب نمیکنیم."

نگاهش رو به جاده برگردوند و به پسری که امشب تولدش بود فکر کرد. هنوز قیافه کلافش، وقتی هیسونگ وسط حرفشون پیدا شده بود جلوی چشماش بود. نیشخند کوچیکی گوشه لب هاش ظاهر شد.

"امشب باعث شد فکر کنم برگشتیم به قدیم."

ابروهای فلیکس بالا پرید.

"یادم نمیاد همراهت به جشن اومده باشم."

هیسونگ چشم هاش رو چرخوند.

"خودت میدونی منظورم چیه."

نفسش رو به ارومی  بیرون داد.

"اره میدونم."

رسیدنشون به خیابونی که براش اشنا بود باعث شد از حالت لم دادگیش بیرون بیاد و صاف بشینه. تا رسیدن به خونه زیاد نمونده بود.

"روزهای خوبی بود نه؟"

میدونست این مکالمه قراره به کجا کشیده بشه.


"اره بود.واقعا بود."

سرعت ماشین کم و کمتر شد و دراخر جلوی ساختمون ایستاد.

تا چند ثانیه جفتشون حرکتی نکردن.

"اگه بگم هر شب دارم به تو و خاطراتمون فکر میکنم باورم میکنی؟"

صدای باز شدن کمربند ایمنی هیسونگ به گوشش رسید.

"اون زمان هیچ چیز جدی بین ما نبود ولی تک تک ثانیه هایی که باهم گذروندیم برای من ارزشمند بودن و هنوزم هست."

بدون اینکه واکنشی به حرفای هیسونگ بده نگاهش رو به کف دستاش داد و سکوت کرد.

"همیشه میترسیدم با حرف زدن باعث شم ازم دور تر از چیزی که الان هستی بشی.شاید چون الان مستم این جرعت رو پیدا کردم که بهت بگم.."

کمربندش رو باز کرد و سمت هیسونگ خم شد و با بوسیدنش حرفش رو قطع کرد.


دست هاش رو دو طرف گونش گذاشت و بدون اینکه حرکت اضافه ای کنه لب هاش رو به لب های پسر کوچیک تر فشرد.

به ارومی ازش فاصله گرفت و بدون اینکه دستش رو پایین بیاره به چشم هاش خیره شد.

"منو تو روزای خوبی داشتیم هیسونگ و برای من هم ارزشمندن. ولی گذشته هرچقدر هم درخشان باشه باید توی گذشته بمونه."

Black glovesWhere stories live. Discover now