yoonkook🐰🐱

273 16 25
                                    

جئون جانگکوک آلفا نوع خاصرایحه کاپوچینو و قهوه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جئون جانگکوک
آلفا نوع خاص
رایحه کاپوچینو و قهوه

جئون جانگکوک آلفا نوع خاصرایحه کاپوچینو و قهوه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مین یونگی
مادر پدرش انسانن ولی خودش امگاست.
رایحه نارنج و ماندارین
*هنوز اولین هیتش رو تجربه نکرده*
_________________________________________
(یونگی)
با حرص وارد اتاقم شدمو داروهایی که خریده بودمو رو تخت انداختم. اوما و آپا نگران تر از همیشه به دنبالم وارد اتاقم شدن.
یونگی: چرا؟ چرا باید آزمایشم مثبت بشه؟ حالا مثبت بودنش به کنار چرا باید امگا باشه؟
آپا و اوما بدون هیچ حرفی بهم نگاه میکردن. به داروها و تاخیری های هیتم نگاه میکردم. من به مدت دوماهو سه روزه که به عنوان امگا دارم زندگی میکنم. از اونجایی که دلم نمیخواست انگشت نما مدرسه باشم باید از کلی *کاهندهو بلاک کننده رایحه* استفاده می‌کردم. پلاستیکی باز کردمو تموم داروهارو بیرون اوردم.
اپا: یونگیا ما....
یونگی: بسه آپا. شما که میدونستین امکان تغییر نوعیت من وجود داشت چرا زود تر پیگیرش نشدین که من با هم نوعای خودم بزرگ نشم؟
اوما: ما نمیدونستیم یونگیا. آخه نه من و نه اپات هیچ کدوممون نوعیتمون فرق نداره.
کنار تختم رو زمین نشستم.
اوما: مدرسش خیلی خطرناکه. من وقتی واسه غیبتاش به مدرسه رفته بود میتونستم فرومون بیش از ۱۰ تا آلفا نوع خاصو قالبو حس کنم.
آپا: پس مدرسه نمیفرستیمش. براش معلم میگیریم. هوم؟
یونگی: ولی من....
آپا با اخم برگشت سمتم.
اپا: تو بحث بزرگ ترا دخالت نکن.
اوما: اینجوری بهتره لااقل خودمونم پیششیم.
پیچش عجیب زیر دلم حس کردم. فرومون هام تو هوا پخش شده بودو همین باعث شد اوما بدون اتلاف وقت به سمت دارو ها بره تا شات رو برام آماده کرد. جلوم پاییه تخت نشست که پیرهنمو بالا دادمو با دقت به جوری که برام تزریقش کرد نگاه کردم.
اوما: نگران نباش یونگیا. ما پشتتیم.
با شکافته شدن پوستم توسط سرنگ اخم کوچیکی کردم.
اوما و آپا کنارم نشستنو بغلم کردن.
آپا: یه امگا قوی ازت می‌سازم یونگیا.
[دوسال بعد]
یونگی: هوفف بالاخره تموم شد. من رفتم بچه ها.
با صدای بلند از بچه های کلاس خدافظی کردمو خارج شدم. درسته امگا بودنم کاملا مخفی شده بود ولی تونسته بودم تو دل همشون جا باز کنم. شاید اینم بخاطر امگا بودنمه.
بابند های کیفم بازی میکردمو خیلی آروم راه میرفتم. اخیرا خیلی احساس خستگی میکردم. فکر کنم باید یه دوره هیت بدون شات بگذرونم. اینجوری دارم گرگمو خفه میکنم. با حس بوی شدید کاپوچینو و قهوه شوکه سرجام وایسادم. نمیتونستم درست نفس بکشم. لرزش عجیبی به جونم افتاده بود. پاهام سست شدو رو زمین نشستم. فکر نکنم بدون این هیتو بگذرونم. من براش اماده نیستم. وقتی رسیدم خونه باید شاتمو میزدم ولی الان.... به سختی بلند شدمو درحالی که خیس عرق بودم تند تند به سمت خونه میرفتم. به محض ورود به خونه نگاه آپا و اوما روم قفل شد.
اپا: چی شده یونگیاا...
همین که به سمتم اومدم چشمامو بستمو به خواب عمیقی فرو رفتم‌. شاید از همون اولم نباید از شات استفاده می‌کردم...
(جانگکوک)
این رات کوفتی دست از سرم برنمی‌داشت. برای چندمین بار داخلش کام شدم‌. به سه امگا بالغی که از حال رفته بودن نگاه کردم. چرا هیچ کدومشون خوب نبود. شقیقه های پردردمو مالش کوچیک دادم. همون طور که از پنجره به بیرون نگاه میکردم متوجه بوی عجیب و شیرینی شدم. حجم بیشتری از فرومونامو پخش کردم. هیی اون تو دوره هیت بود. اون پوست سفیدش... بدن ظریفش... با تحریک شدن دندونای نیشم ادامه دادم‌.
کوک: خودشه...... جفت.....
سریعا حاضر شدمو به دنبالش راهی خونشون شدم. واووو از نزدیک خیلی جذاب تر بنظر میرسید‌. با تصور اینکه لخت الان اینجوری تلو تلو میخوره نفسمو حبس کرد. فاک کوچیکی زیر لب گفتم. با رسیدن به نزدیک خونشون گوشیمو دراوردم.
کوک: من همه چیزو راجب اون توله میخوام.
نگاهمو به جسم کوچیک عرق کرده ای که تموم سعیشو میکرد تا قدماشو محکم برداره دادم.
کوک: تهش مال خودم میشه.
یونگی
به زور چشمامو باز کردم.
اوما: خوبی یونگیا؟ مشکلی پیش نیامد؟ کسی بهت شک نکرد؟
تنها سری به دو طرف تکون دادم.
آپا: نزدیک هیتت بود. میدونی که یه آلفا اون اطراف می‌بود چه بلایی ممکن بود سرت بیاد؟
یونگی: بود.
جفتشون متعجب نگام کردن.
یونگی: بخاطر فرومونای اون اینجوری شدم.
با بغض نگاشون کردم.
یونگی: نمیتونستم در برابرش مقاومت کنم.
اوما و آپا کنارم نشستنو بغلم کردن.
اپا: نگران نباش یونگا. این چند روز هیتتو از خونه بیرون نرو.
اوما: اره. همه چیزایی که تو این یک هفته نیاز داریو گرفتیم برات. خواهش میکنم ازت از خونه خارج نشو. تحت هر شرایطی تو خونه بمون.
یونگی: حتما باید برین؟
آپا به اوما نگاه کرد.
آپا: تو پیشش بمون من تنها میرم.
اوما: دفعه پیشو یادت رفته؟ بازم مجبور شدم بیام.
دستاشونو گرفتم.
یونگی: برین ولی قول بدین زود برگردین‌.
بوسه ای رو سرم زدنو دوباره به حالت درازکشیده درآوردنم.
اوما: خوب استراحت کن یونگ‌.
پتورو تا زیر چونم بالا کشیدنو بوسه ای رو پیشونیم زدن. چشمامو بستمو خودمو به دست خواب سپردم.
............................................................................
به ساعت نگاه کردم. ساعت ۸ شب رو نشون میداد.
یونگی: اهه... هنوز ۵ ساعت گذشته.
کوسن رو کاناپه رو بغل کردم.
یونگی: چرا اینقدر دلم براشون تنگ شده؟

one-shotsWhere stories live. Discover now