r.w.p8

25 8 0
                                    

مائو آدرس رو به زن داد و بعداز اینکه زن از خواب بودن مائو مطمئن شد ودید حسابی دور شدن و درجاده هستن ، به ماشین پشت سرش علامت داد واونها هم جلوتر از ماشین مائو پارک کردن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مائو آدرس رو به زن داد و بعداز اینکه زن از خواب بودن مائو مطمئن شد ودید حسابی دور شدن و درجاده هستن ، به ماشین پشت سرش علامت داد واونها هم جلوتر از ماشین مائو پارک کردن.مائو از مستی بیهوش بود ومتوجه اطرافش نبود.یکی از همراهای زن ،مائو رو با یک ضربه چاقو که در قلبش فرو کرد،ازپا درآورد.ومائو در بیهوشی و بدون دردمرد.جسد مائو کنارجاده رهاشدوماشینش رو بدون مدارکش دزدیدن.درحقیقت مدارکم کنار جسد رها کردن.مائو به سزای عملش رسید. اما ژان چی؟ تو بیمارستان ییشینگ حالش خوب نبود.به یو گفت:آقای فنگ من..من کامپیوتر مغازه رو خاموش نکردم.می خوام برم اونجا سریع برمیگردم.یو گفت: برو ولی مواظب باش.ازخونه ژان هم چندتا لباس بردار بیار.باید اینجا فعلاً تحت نظر باشه.ییشینگ سرتکون داد و به سمت مغازه رفت.وقتی که رسید زود سراغ مونیتور رفت تا دوربینهاروچک کنه.حین تماشا چیزی نظرشو جلب کرد.اون دیدکه وقتی ژان با دوچرخه رفت،بلافاصله ماشین سیاهی ژان رو دنبال کرد.پلاک ماشین خوشبختانه معلوم بود.ییشینگ تو اداره پلیس راهنمائی یک دوست داشت.اون همیشه ماشین های اداره رو برای تعمیر پیش ییشینگ می برد.می دونست دیره ولی باهاش تماس گرفت وگفت: الو..سلام خوبی؟ آم... میدونم دیروقتِ.ولی کارم بهت افتاده.من..من شماره پلاک ماشین یک نفرو میدم تو ببین این ماشین ازموقعیت این مغازه به کجا رفته؟ منظورم اینه که ازجلوی اینجا که رد شده ازکدوم مسیرها گذشته؟ دوست ییشینگ گفت: می دونی گا اینا محرمانه ست.نمیتونم بگم.ولی چون توخیلی کارا برام کردی به شرطی که قول بدی به کسی چیزی نگی ،من تا یه ساعت دیگه برات اطلاعات رو میفرستم.ییشنگ گفت: نگران نباش.توفقط مقصدروبگو.بعداز اتمام حرف و قطع تماس،ییشینگ به سمت خونه ژان حرکت کرد.دلش نمی خواست دوباره به اون اتاق برگرده امابرای برداشتن لباسهای ژان مجبوربود.پس رفت وسریع هم ازخونه درومد.وبه سمت بیمارستان رفت.وقتی که رسید دوستش براش تمام مقصدهائی که این ماشین رفته بود رو پیداکرد ویکی از مقصدها خونه ژان بود.واسم مالک ماشین وون مائو بودییشینگ این جریان رو به یو نگفت.پیش خودش نگهداشت .تا ژان بهوش بیاد .2 روز گذشت .ژان کم کم بهوش اومد.اون هنوز درد داشت وبخاطر شوکی که بهش وارد شده بود.نمی تونست حرف بزنه.ژان قدرت تکلمش رو از دست داده بود فشار و شوکی که بهش وارد شده بود،این قدرت رو ازژان گرفته بود.بعداز اینکه بهوش اومد دید که یو و ییشینگ کنارتختش هستن .با دستش ،دست یو رو لمس کرد و یو که تو خواب بود یهو ازخواب پرید و با چشمهایِ باز ژان مواجه شد.یو با گریه سر ژان رو بغل کرد وتوسینه اش گذاشت.ییشینگ هم که اصلاً خواب نبودوفقط چشمهاشو بسته بود ،با گریه یو،چشمهاشو بازکرد.اون برای بهوش اومدن ژان خوشحال بود اما برای اتفاقی که افتاده بود،بدجوری ناراحت بود.ژان خنده بی جونی کرد و وقتی که یو از حالش پرسید فقط با سر جواب داد.یو گفت:ژان نمی خوای حرف بزنی؟ می خوام صداتو بشنوم.ژان سرشو پایین انداخت ویک تکه کاغذ پیدا کرد وبا اشاره از اونا خودکارخواست.روی کاغذ نوشت: " آقای یو ،ییشیگ گا، من نمی تونم حرف بزنم" این جمله تمام دردهای دنیا رو برای باردیگه روی سر اون دونفرآوار کرد.دکتر که از بهوش اومدن ژان مطلع شده بود داخل شد و ژان رومعاینه کرد  و وقتی که یو مسئله تکلم ژان رو مطرح کرد،دکتر گفت: این طبیعیه.بخاطر شوکی که به آقای شیائو وارد شده، این عارضه بوجود اومده. معمولاً بسته به شدت شوک از6 ماه تا یکسال بعد خودشون خودبخود خوب میشن.ویا باید شوکی بزرگتر ازشوک قبلی بهشون وارد بشه تا خوب بشن.ژان،ییشینگ و یو ازاین حرف وا رفتن.دکتر یو و ییشینگ رو بیرون کرد و مأمورهای پلیس رو صدا زد و جلوی مأمورها گفت: آقای شیائو لطفاً درمورد مشکلی که براتون پیش اومده همکارای پلیس بیمارستان رو درجریان بذارین.ما باید خاطی رو پیدا بکنیم.وقتی شمارو آوردن وضعتون خوب نبود.اما ژان علی رغم همه تلاشهای یک ساعته مأمورها و دکتر ،اصلاً چیزی نگفت.واونها بادیدن این صحنه و همکاری نکردن ژان،فعلاً بیخیال این مورد شدن.ژان هنوز افسرده بود و دلش میخواست پیش مادرش بره.اون دور و برش رو نگاه کرد .فقط یه لیوان شیشه ای دید.باهرسختی ای که بود ،ازتخت پایین اومد..لیوان رو محکم زمین زد تا بشکنه.یو با صدای شکستن سریع خودش رو به اتاق رسوند و در رو بازکرد و به موقع دست ژان رو گرفت واون تیکه لیوان رو روی زمین پرت کرد.پرستارهم که باصدای شکستن اومده بود سریع آرام بخش تزریق کرد وژان بازهم برای 12ساعت بخواب رفت.یو وییشینگ وقتی ژان خواب بود مشغول تماشای اخباربودن.ییشینگ بعداز مدتی حوصله اش سررفت وباگوشی وارد پیجهای خبری شد.که یک دفعه با دیدن یک خبر چشمهاش گشاد شد.این خبر 5دقیقه بود که بصورت آنلاین گذاشته شده بود واون درمورد مرگ مائو و پیدا شدن جسدش بود.ییشینگ نمی دونست چطوری ولی از مرگ مائو بشدت خوشحال بود.چون اگر نمی مرد ییشینگ خودش مائو رو پیدا میکرد و می کشت.جالب این که قاتل های مائو روهم گرفته بودن والبته درمورد نحوه دستگیری چیزی نگفتن.فقط این اخبار به پیدا شدن جسد مائو و دستگیری قاتلان یک روز بعداز قتل بود.اما سایت خبری دیگه وقتی خبرمرگ مائو رو گذاشته بود موفق شده بود که با کسی که سبب دستگیری بوده درحالی که خودش دستبند به دست داشت ،مصاحبه بکنن.خبرنگار: آقای یی ها، ما خبردارشدیم که شما باعث دستگیری این باند شدید.میشه درموردش توضیح بدین؟ آقای یی ها: من...من.. راستش میخواستم ...میخواستم این ماشین رو بدزدم.و وقتی که دزدیدم اولین کاری که کردم در آوردن دوربین ماشین بود.تا برای فروش بذارم.اما کنجکاو شدم بدونم تواون مموری چی هست؟ خوب می دونین اکثراً لحظات عاشقانه ای ضبط میشه.وخوب..خوب... منم مشتاق بودم .ولی تنها چیزی که تو گوشیم دیدم ،قتل بود.من...من.. خیلی ترسیده بودم.برای همین سریع خودمو به ادراه پلیس رسوندم وجریان رو توضیح دادم.الان هم دارم به دادگاه میرم که بخاطر همکاری و پنهان نکردن حقیقت با شرط آزادبشم.گویا اون باند بعدازاینکه به شهری رسیده بودن غفلت کردن وقبل ازاینکه دوربین ماشین رو ازبین ببرن، ماشین دزدیده شدوهمین باعث لو رفتنشون شده بود.ییشینگ نفس راحتی کشید وگوشی رو خاموش کرد.ییشینگ خودش تو آپارتمان اجاره ای می موند و یه لحظه فکری به ذهنش رسیدوروبه یو گفت: آقای یو میشه..میشه.. ژان بعداز مرخص شدن بیاد پیش من؟ خونه من یه اتاق خالی داره ومن میتونم اونو به ژان بدم.یو از این پیشنهاد استقبال کرد ولی گفت: ییشینگ این فکرخوبیه پسرم .ولی اول باید نظر ژان رو هم بدونی. شاید معذب باشه. ییشینگ فکرکرد و گفت: باشه پس وقتی بیدارشد ازش می پرسم. 

ییبو

ییبو شاگرد زرنگ مدرسه اشون بود و با معدل الف درسشو تموم کرد.اما در این مدت 4 سال هرگز فکر ازدواج اجباری و رسیدن زمان این ازدواج از فکرش بیرون نرفت.درتمام این مدت جونکی بهترین دوست ییبو ،پیشش بود وازش حمایت می کرد.ییبو با کمک جونکی تواین 4سال تونست فشاری که گرایشش بهش می آورد رو تحمل بکنه.این فشار برای این بود که ییبو نمی تونست جریان رو با خونواده اش بگه و این کار روی درس خوندن و آماده شدنش برای کنکور تاثیرگذاشت وییبوی 18 ساله نتونست درهمون سال از رشته مورد علاقه اش قبول بشه. وحالا باید درس می خوند تا سال بعد دوباره کنکور بده.البته ازطرفی هم این مورد به نفع ییبوشد و از نامزدی اجباری فعلاً قصر در رفت.ولی وقتی یه شب به خونه رسید ،پدرش پنگ ییبو رو به اتاق کارش صدا زد .ییبو بعداز در زدن و اجازه ورود خواستن، وارد اتاق کارِ پدرش شد وبعداز سلام کردن روبروی پدرش نشست وگفت: پدر با من کاری داشتین؟ پنگ بعداز تموم کردن کارهاش با اخم به ییبو نگاه کرد و گفت: این آخرین اخطارِ منِ.ازاین به بعدحق نداری بیرون بری.ماهی یکبار اونم زود برمیگردی.خونواده آقای کیم ،چون تو قرارِ سال بعد دوباره آزمون ورودی دانشگاه بدی ، یکسال نامزدی رو عقب انداختن .ازاین به بعد حواست به درسهات باشه.مگرنه من می دونم با تو

rental wifeWhere stories live. Discover now