part16

110 17 0
                                    


با ورودشون به تالار مهمانی ، افراد زیادی سمت جونگکوک اومدن و بهش ادای احترام کردند. خیلی هاشون فقط پاچه خواری میکردند و بلوف می‌زدند. سالن مجللی بود و نامجون‌ که دخترش رو بغلش گرفته بود ، بالای سالن ایستاده بود.
همراه جونگکوک سمتش رفتند و بهش تبریک گفتند. دختر با دیدن تهیونگ که بهش لبخند میزد،
ادای گریه درآورد و خودش رو تو شونه ی پدرش
قایم کرد.

~خوش اومدی رییس جئون! تولد بچه ی خودت جبران کنیم.

+ حتما هیونگ!

و هر دو خنده ی مسخره ای کردند و روی شونه هم زدند.

~تهیونگ عموت که پیر شده دیگه. خیلی زنده نمیمونه! حداقل تو دست به کار شو تا قبل از مرگش نوه اش رو ببینه.

- هیونگ‌! جونگکوک قیافش از منم جوون تره .

کمی نزدیکش شد و بعد مثلا یواشکی جوری که جونگکوک هم بشنوه گفت:

- بعضی وقتا حسودیم میشه که همه دوستام تو نگاه اول عاشقش میشن. خیلی آب زیرکاهه !

نامجون قهقهه ای زد و مثل خودش یواشکی کنار گوشش پچ پچ کرد:

~ قیافش جوونه ولی دیگه اون قدرت و توان قبل رو نداره.

+ هی نامجون!!

~ خب راست میگم دیگه. قرص هایی که میخوری از قرص های پدربزرگ منم بیشتره.

- مگه دارو میخوره؟

~ نمیدونستی؟ کلی درد و مرض داره تو۳۴سالگی

تهیونگ نگاه عجیبی به جونگکوک انداخت که با نگاهش برای نامجون خط و نشون میکشید .

+ بریم بشینیم تا رسوا نشدیم.

سمت میز های بالا رفتند و جونگکوک با جدیت و همون اخم همیشگیش روی یکی از صندلی ها نشست و تهیونگ هم کنارش نشست. آروم زمزمه کرد و پرسید

- جدی دارو مصرف میکنی؟

+ یکم!

- چه دارویی؟ کی مریض شدی من نفهمیدم ؟

+ چطور؟ میخوای بدونی کی میمیرم ؟

- اذیت نکن. تو هیچوقت نمیمیری!

جونگکوک که از سربه سر گذاشتن تهیونگ خوشش اومده بود، ادامه داد.

+ پس میخوای بفرستیم خانه ی سالمندان؟ میخوای از الان دنبال جای خوب بگردی ؟

- جونگکوک چرا هذیون میگی؟ درست بگو بفهمم

+ حیف! انقدر فیلم بازی نکن. میدونم خوشحالی که دیگه از دستم خلاص میشی!

تهیونگ کلافه شده خنده ی مصنوعی کرد و دستشو سمت گردن جونگکوک برد

- عه عمو یچیزی روی گردنته...

False Face (kookv)Where stories live. Discover now