قبل خوندن پارت، لایک کنید وگرنه کارهایی که دارسی سر کوک آورده رو شب میام سر شما میارم🗡️🥰🌼
_"چقدر دیگه باید اینجا بمونم؟"
غر زد و آستین هودی سیاه رنگش رو پایین کشید. با اینکه یک هفته بود که توی اون خونهی چوبی داغون زندگی میکرد اما هنوز هم احساس راحتی نمیکرد. میدونست باید قدردان مرد لوکاس نامی باشه که نجاتش داده ولی خدای من هر لحظهای که توی اون خونه میگذشت، برابر بود با چندتا سکته زدن جونگکوک.
سقفش پوسیده بود و هربار که بارون میبارید، آب خونه رو فرا میگرفت... بوی نم و رطوبت همهی خونه رو پر کرده بود و پنجره ها بهخاطر میخهایی که بهشون زده شده بود، دیگه باز نمیشدن.
گاهی از شکستگی های بزرگ و کوچیک پنجره که دست جونگکوک بهش نمیرسید تا جلوش رو با چیزی بگیره، پرندهها و حشرات عجیبی وارد خونه میشدن و پسرک مجبور میشد، تمام شب رو با چشمهای باز به در و دیوار زل بزنه.
"گفتم که باید کمی دیگه صبر کنی عزیزم، من دارم سعی میکنم کارها رو درست کنم تا تو بتونی به راحتی بیرون بری"
و چیزی که به تازگیها داشت بیشتر از همهچیز، روی مخش میرفت، لقبی بود که از طرف مرد مقابلش میگرفت.
عزیزم!چرا باید لوکاس، مردی که فقط یک هفته بود، میشناختش بهش عزیزم میگفت؟
گرچه باید اعتراف میکرد گوشش فقط به محبتها و عزیزم گفتنهای دارسی، محتاج بود، ولی خب حق اعتراضی هم نداشت.
چطور میتونست به مردی که نجاتش داده، غر بزنه و بگه حق نداره اینطور صداش بزنه. نباید مخالفتی میکرد وگرنه ممکن بود دوباره سر از کوچه، خیابونهایی که حتی نمیشناخت، دربیاره.
"ولی... من حتی نمیتونم پنجرهها رو باز کنم، از خونه بوی بدی میاد و همش هم جک و جونور از همهجا میان تو خونه، من میترسم"
لوکاس لبخندی زد و همونطور که در رو باز میکرد تا از خونه خارج بشه، به حرف اومد.
"میدونم ولی فکر نکردی که یک فراری میتونه توی عمارت زندگی کنه؟ باید مدتی تحمل کنی تا من بتونم این گندکاری رو جمع کنم"
بیرون رفت و در رو پشت سرش بست، البته یادش نرفت محکم قفل کنه تا پسرک از لونه خارج نشه.
هوفی کشید و خودش رو روی مبل تکنفره پرت کرد. هرچقدر هم که سخت و طاقت فرسا بود باید تحمل میکرد. این خودش بود که از اون خونه فرار کرده بود و از مردی که دیوانهوار عاشقش بود فرار کرده بود، حالا هم باید تاوانش رو پس میداد.
گرچه اون سالهای زیادی بود که داشت تاوان چیزی رو که حتی ازش خبر هم نداشت رو پرداخت میکرد.
YOU ARE READING
DARCY
Vampire#Phototeaser #Fic خلاصه: جئون جونگکوک نویسنده ی مشهوری که رمان دومش به اسم DARCY خیلی مشهور میشه. کتاب در مورد شخصیتی به نام DARCY هست که چندساله عاشقه پسریه. مدتی بعد از منتشر شدن رمان، کوک هر روز که بلند میشه کنار تختش کاغذ کوچیکی پیدا میکنه که م...