part 13

4.8K 393 41
                                    

در حال پوشیدن تیشرت سفیدش روبه آیینه بود که تقی به در میخوره...
"بیا تو"
سوبین وارد اتاق میشه و تهیونگ بدون اینکه به سمتش بچرخه از داخل آیینه بهش نگاه می‌کنه
سوبین تعظیمی می‌کنه و با حالت معذبی به حرف در میاد
"روز بخیر قربان"
"حرفتو بزن "
سوبین نزدیکش میشه و تبلت رو به دستش میده
"قربان اخبار جدیدو دیدین؟"
تهیونگ رو بهش می‌چرخه و تبلت و از دستش میگیره
با چیزی که میخونه چشماش از تعجب گرد میشن ...
خبر با مضنون[(مرگ دوست دختر کیم تهیونگ رییس کمپانی و شرکت بزرگ صنعت مدلینگ و آرایشی بهداشتی K.T بر اثر خودکشی)]
تبلت از دستش میوفته و به سرعت به سمت بیرون میدوئه و با صدای بلند میگه
"سریع باش باید بریم بیمارستان ...می‌دونی کدوم بیمارستانهههه"
"بله قربان "
و به راه میوفتن
تنها کلمه ایی که توی ذهنش می‌چرخه جونگکوکشه ،حالش چطوره ؟!چیکار میکنه؟!در چ حاله ...الهه اش الان تنها و بی کسه حتما باید خودشو برسونه.‌‌..‌
به بیمارستان میرسن و با خیل عظیمی از خبرنگارا و فیلم بردارا مواجه میشن ...
بادیگاردا راه رو برای رئیسشون از دو طرف باز میکنن و اونها رو به عقب میفرستن

📷 📷 «"اقای کیم "
"آقای کیم آیا این درسته دوست دخترتون خودکشی کردن؟!"
"آقای کیم آیا مرگش انتقام از طرف شرکتSRمیتونه باشه "
"آقای کیم یه لحظه"
"یه لحظه پاسخ بدید "
"ایا مرگ دوست دخترتون بر اثر خشونت خانگیه؟"
"ایا مشکل یا بیماری روانی داشتن ؟؟"
"یه لحظه آقای کیم.....»"
به هر سختی بود موفق به عبور از بین اونها میشن
با ورودشون به بیمارستان سوبین به سرعت از پذیرش! محل حضور سونگ هی رو می‌پرسه
با گفتن اینکه توی سرد خونس به سرعت به همراه پرستاری به اون سمت میرن
تهیونگ با دیدن الهه پاک مظلومش که روبه روی سرد خونه زانوی غم بغل گرفته و شونه هاش در حال لرزیدنه روبه رو میشه ...
یهو چیزی توی قلبش فرو می‌ریزه اصلا توانایی دیدن غم الهه اش رو نداره ...
به سمتش می‌ره و روبه به روش زانو میزنه
جونگکوک که متوجه حضور شخصی میشه سرشو بلند می‌کنه و با دیدن تهیونگ هول شده اونم روی زانو هاش میشینه و دست تهیونگو میگیره ...
" تهیونگ ،تهیونگ ا اینا چی میگن ترو خدا تو برو بهشون بگو اشتباه میکنن ..اونا ،اونا میگن مامانم مرده ترو خدا برو بگو اشتباهه خواهش میکنم خواهش این یه خوابه مگه نه ی خواب لعنتیه طولانیییی "
بعد دست تهیونگو بلند می‌کنه و باهاش به صورت خودش ضربه میزنه
"منو بزن التماست میکنم منو از خواب کوفتی بیدار کن ،خواهش میکنم بگو دروغه بگو، بگو مامانم تنهام نذاشته"
تهیونگ با غم و بغضی ک ته گلوش از بی پناهی الهه اش پیدا شده دستشو عقب می‌کشه و صورت غرق در اشک الهه اش رو با انگشتاش پاک می‌کنه...
و اونو به آغوش می‌کشه.‌.
"هیشششش ،آروم باش ماه من تو تنها نیستی من پیشتم هیشششش دلبر شیرین من نبینم اشکاتو ..."
و آروم میزنه به پشتش ...
"پسر شیرین و قشنگم آروم باش باشه؟!! تو تنها نیستی ماه من "
جونگکوک در حال گریه دوباره به حرف در میاد
"نه نه(هق) من بدون مامان تنها ترینم (هق)نه، من پسر بدی بودم مامانو (هق) مامانو خیلی اذیت کردم حتما(هق) از دستم خسته شد و تنها گذاشت، نه نه اون اون بهم گفته بود تنهام نمیزاره نههههه
سعی می‌کنه از بغل تهیونگ خارج بشه به سختی روی پاهای ناتوان و لرزونش می ایسته و به سمت در سرد خونه می‌ره و شروع می‌کنه به ضربه زدن و فریاد کشیدن ..‌
"باز کنیدددددد ،(ضربه)لعنتیاااا درو بازکنید (ضربه)مامانمممم زندسسسسسس باااااز کنید ...‌"
و سر میخوره روی زمین میوفته و فریاد می‌کشه
"نههههه مامانننن ،مامانننن قشنگمممممم، نه تو نباید بمیری آخه من الان چ جوری بدون تو زندگی کنم ..."
به سمت تهیونگ که با غم خیلی زیادی در حال نگاه کردنشه می‌ره
"تو بهم بگو، بگووو چیکار کنم به امید کی زندگی کنم به امید دیدن لبخندای کی تلاش کنم برای زنده بودن
من تنها دلیل زنده بودنم دیدن لبخندای قشنگش بود الان چیکار کنمممممممم
مامانننن، مامانمو برگردونید التماستون میکنمممم تهیونگ تو یه کاری بکنن مگه از دستت هر کاری بر نمیاددد"
تهیونگ که دیگه طاقت دیدن غم معشوقشو ندارع محکم در آغوش میگیره تن لرزونشو و میزارع پسر بی پناهش در آغوشش آروم بگیره.‌‌.‌‌.
بعد مدتی با اومدن جیمین از بغل تهیونگ خارج میشه به سمتش می‌ره و بغلش میکنع
"جونگکوکک"
"جیمین، جیمین اینا میگن مامان منو تنها گذاشته، جیمین تو یه چیزی بگو، بگو اشتباه میکنن "
جیمین محکم رفیق بی پناهش و بغل می‌کنه و همراه باهاش شروع می‌کنه به گریه ‌‌‌‌.....
"اروم باش جونگکوکی تو الان باید قوی باشی "
"من میترسم جیمین، میترسم "
"تو خیلی قوی هستی کوک خواهش میکنم آروم باش هیششس عزیزم"
تهیونگ اخمی می‌کنه وقتی میبینه الهه اش بی توجه بهش از آغوشش خارج شده و به آغوش یه پسر ناآشنا می‌ره و به اون پناه می‌بره
رو به سوبین می‌کنه و میگه
"کارای تدفین و مراسم عزاداری رو آماده کنید"
سوبین تعظیمی میکنه و می‌ره
تهیونگ به سمت در سرد خونه میره و با حرف زدن با مسئول اون بخش واردش میشه و همراه با مسئول به سمت جسد سرد و بی روح سونگ هی می‌ره
بالا سرش می ایسته و بهش خیره میشه ...
توی دلش پوزخندی به خاطر حماقت و ضعیف بودن سونگ هی میزنع ....

Vkook & Kookv| 𝑩𝒆𝒈𝒖𝒊𝒍𝒊𝒏𝒈𝒍𝒚 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍🔞  زیـبـای فـریـبـنـدهWhere stories live. Discover now