(16)

1.1K 153 30
                                    

amjoon
وسایل مورد نیازم رو داخل کوله ام قرار دادم و زیپش و بستم.
قرار بود این اطراف رو با پای پیاده بگردیم بعد سوار تاکسی بشیم و سمت جنگل محلی حرکت کنیم.
سمت حال رفتم و کوله ام رو کنار دسته مبل گذاشتم.
داد بلندی کشیدم تا صدا به طبقه بالا برسع.
÷پسرااااااااااااا وقتتتتتتتتتتتت رفتنننننهههههههه
اولین نفری که از پله ها پایین اومد جین بود ولی یه آینه کوچیک جیبی دستش بود و داشت موهاشو درست میکرد.
÷خوشگلی بابا.. خوردی خودتو
*مگه شک داری؟
÷بر منرکش لعنت.
جین رسید بهم و رو به روم ایستاد بعد نگاه کردن به اطراف برگشت سمتم و. گفت
*اعضا کجان؟
÷الان میان
÷خوبه
وسایلم و برداشتم و سمت در رفتم، دم در وایستادم و وسایل رو چک کردم تا مطمئن شم همه چیو برداشتم
بعداز چک کردن بلند شدم و چرخیدم سمت خونه و یه قدم برداشتم که صدای اخ یکی بلند شد
+هیونگ چرا یهو میچرخی، نمیگی یکی پشت سرت باشه که حواسش نیست و دماغش بخوره به اون سینه های مث سنگت و درد بگیره، اصلا به فکر جیمین هستی یا نه؟
تک خنده ای زدم و خم شدم توی صورتشو لبامو بردم سمت بینی دکمه ایش یه بوس کوچولو زدم و کنار کشیدم
÷ببخشید عزیزم، ندیدمت
+به دلیل اینکه خیلی خیلی بخشنده ام میبخشمت
و از کنارم گذاشت و رفت بیرون
با تعجب سرمو اوردم بالا و به بقیه که با لبخند بهمون خیره شدم نگاه کردم
÷این چش بود؟
#هنوز بخاطر تهیونگ ناراحته
÷اها.... اماده اید بریم؟
همه باهم سری تکون دادن و زوج به زوج از کنارم گذشتن
کوله رو برداشتم و پشتشون راه افتادم بعداز قفل کردن در سمت بقیه رفتم که توی ون منتظرمن.
کنار تهیونگ نشستم و کوله ام رو روی پاهام گذاشتم و منتظر شدیم حرکت کنیم.

jimin.
سرمو روی شونه های یونگی گذاشتم و چشمام رو بستم
#میخوای بخوابی
+اره
هیچی نگفت و ساکت شد.
چشمام داشت گرم میشد که با تکون شدیدی که به ماشین وارد شد یهو چشمام باز شد و مث جن زده ها به بقیه نگاه میکردم
*جیمین؟
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفت با چشم های اشکی به جین هیونگ خیره شدم
*جیمین؟ چرا گریه میکنی
با این حرفش همه چرخیدن سمتم و با تعجب بهم خیره شدن.

کم کم حس کردم راه تنفسم داره بسته میشه سریع دستمو به هودیم رسوندم و کمی پایین کشیدمش
#جیمین چت شد
تهیونگ و نامجون و جین یهو پریدن جلو و رو به روم زانو زدن.
×نفس بکش
*یکی بگه ماشین رو نگه داره
با ایستادن ماشین سریع خودمو به در رسوندم و خودمو از ون انداختم پایین، روی دوزانو هام نشستم و لباسمو از تنم بیرون آوردم.
با رسیدن هوا به شش هام نفس عمیقی کشیدم و اشک گوشه چشمم رو پاک کردم.
*جیمین خوبی؟
+هیونگ.. هق حال.. م بده
جین هیونگ جلو اومد و تن نیمه برهنه ام رو توی بغلش کشید
*چرا قربونت برم؟
+نم.. نمیدونم هق
اروم از بغلش بیرون اومدم و سمت لباسام رفتم.
سرمو بالا اوردم که نگاه خیره تهیونگ و هوسوک رو روی خودم دیدم.
+چ.. چیه؟
لباسمو برداشتم که با صدای نا آشنایی همه سرمونو سمتش چرخوندیم
؛ با دیدن بدنت حس میکنم گی شدم
*وااااااتت مردک هیز گمشو تا ماهیتابه ام رو توی کونت فرو نکردممممم
پسره تا خواست جواب بده با یه حرکت لباسمو پوشیدم و رفتم رو به روش واستادم
+گی شدی؟ بریم بکنمت؟
؛ تو بیشتر میخوره بدی تا بکنی
+ضرر نداره ها؟ دیشب بابات زیرم بود کاملا راضی بود
؛ پسره ی هرزه گو...
با مشتی که توی صورتش خورد حرفش نصفه موند
×یه بار دیگه این گوه رو خوردی دفعه دیگه نخور خب
و بعد تهیونگ لگد محکمی توی شکمش زد و دست منو کشید و سمت ون رفت

همه که سوار شدن ماشین راه افتاد.
توی حال خودم بودم و داشتم به گریه بی موردم فکر میکردم که یهو داد تهیونگ منو تو جام پروند
×گوه میخوری لباستو جلوی بقیه درمیاری
+چ.. چی؟
×چیو مرض، جیمی..
+سر من دادنزنااااااااااااااااااااا، چیکارمیییی دلم میخواد اصلا، اگه همین الان برم و به یه پسر بدم تو حق نداری چیزی بهم بگی
×به یه پسر بدی؟ هوم؟ بیا به خودم بده عزیزم مطمئن باش راضیت میکنم
با تعجب بهش خیره شدم که یهو صدای جونگکوک بلند شد و فک. کنم صداش باعث شد تهیونگ اروم بشه
_هیشششش، داد نزنید بچه ها.. تهیونگ عزیزم چرا اینجوری میکنی، ندیدی حالش بد بود.
تهیونگ هیچی نگفت و خم شد توی صورت جونگکوک و لباشون روی لبای هم رفت

بی حوصله سرم رو. چرخوندم که یهو صدای هیجان زده جین بلند شد
*توی رابطه اتون کدوم تاپه
با صدای نیشخند جونگکوک و تهیونگ همه متعجب بهشون خیره شدن
_×هیچکس
*چییی؟
_دنبال یه بیبی میگردیم
*میخواید تریسام برید؟
×فورسام هم شد هیچ مشکلی نداریم..
_شایدم فایو سام؟
×سیکس سام؟
_سون سام؟
*خفه شید، یهو بگید میخواید گروپ برید

_×میخوایم گروپ بریم

شونه ای بالا انداختم و سرمو روی شونه جونگکوک که کنارم بود گذاشتم
+با این اخلاق سگی تهیونگ خر بهشون پا نمیده
*ولی من پا میدم
مث تسخیر شده یهو بلند شدم و رو به روی جین هیونگ نشستم
+به چشمام نگاه کن و بگو نمیخوای با این دوتا میمون بری تو رابطه
به چشمام خیره شد و با لبخند گفت
*میخوام برم
+هیونگ...
÷رسیدیم، خفه شید و بیاید پایین تا یکم بگردیم
زودتر از همه پریدم پایین و از هوای اطرافم نهایت لذت رو بردم.

حقیقتا تو رابطه رفتن کوک و ته برام همچین مهمی نبود ولی چرا تهیونگ با من درموردش حرف نزدهههه

با اعصابی متشنج الکی راهی رو در پیش گرفتم و بدون توجه به اعضا وارد کوچه ای شدم.

حس کردم اعضا متوجه ناپدید شدنم نشدن ولی بازم برام مهم نبود.
کوچه ای تاریک با نقاشیای خفن روی در و دیواراش
با ذوق به اعتراف نگاه میکردم.
گوشیمو بالا اوردم و چندتا سلفی کوتاه از خودم و اون محیط گرفتم.
تا خواستم عکس سوم رو بگیرم باتری گوشیم ته کشید و خاموش شد.
بیخیال شونه ای بالا انداختم و راهمو ادامه دادم.
محو تصاویر بودم و حواسم نبود دارم کجا میرم.
تا به خودم اومدم با دیدن مکانی نا آشنا اخمی کردم و سعی کردم راهی رو که رفتم رو برگردم.
ولی نمیدونستم بیشتر دارم میوفتم توی هچل...




_______________________________

این شما و اینم پارت..

خواستید حمایت کنید
نخواستید هم همون که فیکم رو میخونید خودش خیلیه

مراقبت کنید
دوستتون دارم

احتمالا از پارت بعد رابطه ویکوکجین شروع بشه✨🙂
صبر داشته باشید تا به یه جایی برسه..
«بدون ادیت»

"sweet dream"Onde histórias criam vida. Descubra agora