Part 30

60 17 0
                                    

Jungkook pov :

سردرد بدی دارم چشمهام تیر میکشن و داغ شدن سرم رو که بلند می کنم متوجه حوله نم داری میشم که از روی پیشونیم سر میخوره همونطور که پلک هام رو بزور از هم فاصله میدم حوله رو از روی صورتم برمی دارم چشمم به تهیونگ میفته که پایین تخت نشسته و یه دستش رو همراه سرش لبه تخت گذاشته و خوابیده جای زخمی که روی گونه اشه و اون کبودی ضایع هنوز روی صورتشه حتما این حوله هم اون گذاشته تب دارم چرا باید اینقدر مواظبم باشه به تخت یونگی نگاه میکنم خالیه به ساعت روی میز عسلی نگاه میکنم که نشون میده ده یازده صبحه صبح زود رفته تا به کارای کارخونه برسه کمی خودم رو بلند میکنم با تكون خوردن ناچیز تخت تهیونگ چشم هاش رو بازمیکنه دستش روی که کنار بدنمه رو دستم میذاره

_"آااهه نباید خوابم می برد"

دستم رو از زیر دستش میکشم
بلند می شه حوله رو از کنارم برمیداره

_" حالت چطوره؟ "

چشمهای سبز تیرهاش رو بهم میدوزه

_"آخرین باری که جلوم سبز شدی بهت گفتم نمیخوام دور ور خودم ببینمت"

خونسرد لبه تخت یونگی میشینه

_"وقتی من داشتم این حال و هوا رو تجربه می کردم دلم میخواست یه نفر کنارم باشه که به حرفام گوش بده کسی نبود نمی خوام تنهات بذارم"

چیزی نمیگم با سردرد روی پاهام
می ایستم

_"باید برگردم تا امشب تو جلسه ایى كه مین ترتيب میده شرکت کنم"

سرم رو تکون میدم

_"همه کارهارو انجام میدم تو برو یه دوش بگیر باهم یه صبحونه میخوریم و به پرواز می رسیم"

به سمت حموم قدم برمی دارم

_"چیزی نمیخورم"

با نگاهش تا دم در حموم بدرقه ام میکنه به در تکیه میدم تا چند دیگه که به عمارت مین ها پا بذارم باز می بینمش
دندون هام رو بهم میسابم هیچی بیشتر از اون حرفش منو نسوزوند
باید تقاص تمام اشکهای که براش ریختم رو پس بده همراه تهیونگ که شبیه یه سایه محافظ شده با یه پرواز عالی از ژاپن خارج
میشیم


#####


وقتی به خونه مین ها می رسیم یونا به استقبال میاد بغلم میکنه با اون لبهای رژیش صورتم رو مارک می زنه

_" سلام لاوم"

پوکر به در باز پشت سرش خیره میشم

_"کی خونه اس؟"

با تهیونگ احوال پرسی میکنه و دور بازوم رو با دست هاش قفل میکنه

"پاپا خونه نیست ماما و جیمین راستی این پسره عشق یونگی الان باهات آشناش میکنم"

My alpha 🐺Where stories live. Discover now