Part 35

54 11 10
                                    

Jiminpov :


صدای بوق ماشین بالا میره با ترس از جا میپرم هوسوک رو میبینم که تمام شیشه رو سر کشیده و پایین کاناپه نشسته داره از تو شیشه خالی بهم نگاه میکنه ماشين يهو ترمز میکنه نکنه اتفاقی افتاده؟
جعرو بحثى بالا میگیره؟ و کسی به در میکوبه همه ازخواب می پرند با بداخلاقی از وضعیت شاکی میشن هوسوک بزور خودش رو بلند میکنه در رو باز میذاره
در رها شده تصویر جونگکوک و راننده چاقی که منو سوار ماشینش کرده رو نشونم میده متعجب از دیدن جونگکوک بدنم یخ می زنه
تمام مدتی که اینجا بودم دنبالم می اومده؟ بالا میاد همه جارو سکوت فرامیگیره اون چهره جذاب خشن چشم ها رو به خودش متمرکز کرده و ابهت وجودش نفس رو تو سینه حبس قدم های بلندی برمی داره چند قدم دیگه مونده تا کاملا نزدیکم بشه می لرزم روم سایه میندازه با لحن سردش باز خواستم میکنه

_"چرا منتظرم نموندی؟"

میخواد بلندم کنه که داد میزنم

_"با تو جایی نمیام"

بغلم میکنه و همینطور که دور پتوی کهنه پیچیده شدم منو با خودش می بره

_"کمکم کنید نمی خوام باهاش برم"

همه ایستادن و فقط دارن تقلای منو میبینند
از ماشین پایین میره راننده و دخترش متعجب به وضعم سوال جوابش میکنن ولی اون بدونه اینکه اهمیت بده سریع به سمت ماشین شخصی که کنار خیابان پارک شده میره در عقب رو باز میکنه میندازم داخل و خودشم پشت سرم سوار میشه و به راننده میگه حرکت کنه به سمت در اون سمت میرم که از پشت محکم تو بغلش میگیرتم

_"بهتره باهام کنار بیای"

به شیشه دودی رنگ خیره میشم
دارم دور میشم میرم و میرم باز به اجبار پس یونگی کجاست تا به این بینهایت سیاهی روزگارم خاتمه بده بخنده و هیچ چیز براش مهم نباشه جز من
دلم برات تنگ شده آلفای مهربونم

_"چرا اینقدر می لرزی نکنه مریض شدی؟"

منو سمت خودش برمیگردونه تکیه ام رو به ساقش میدم که پشته کمرمه کف دستش رو روی پیشونیم میذاره

_"خیلی داغی"

با چشم های نیمه بازنگاش میکنم

_"منو برمیگردونی خونه؟"

صورتم رو نوازش میکنه ابروش شکسته چشم های سرخش تیره ان می تونم به راحتی عشق و نگرانی رو ببینم مثل قبل ها که به داشتن و دیدنشون محتاج بودم
سرم رو روی پاش میذارم میخوابم خیلی خوابم میاد خسته ام
چشم هام دارن باز گرم میشن صدای جونگکوک رو میشنوم

_"داری چیکار میکنی؟"

راننده میپیچه یهو ترمز میکنه !!
بلند میشم میبینم که همون ماشین بزرگ کارنوال جلوش رو گرفته؟ مرد چاق و دخترش و چند نفر دیگه با سلاح از ماشین سنگین پیاده شدنند و به سمت ما میان جونگکوک عصبانی رهام می کنه و پیاده میشه

My alpha 🐺Where stories live. Discover now