.............تهیونگ.............
تتا به شدت عصبانی بود، مخصوصا از وقتی لونا رو تو بغل جیمین دیده بود. میتونستم غرشهای خفه و دردناکش رو از ته گلوش احساس کنم. اون با یه خشم عجیبی احاطه شده بود.
"میت من! همسر من!" این نالههای تتا بود که مدام توی سرم میپیچید. وقتی چشماش از روی جیمین کشیده شد به لونا، نگاه پر از ترس و سردرگم اون دختر رو دیدم. اون صدمه دیده بود. همین هم به خشم تتا قدرت بیشتری داد و باعث شد بلندترین غرشهای توی عمرم رو ازش بشونم. "ازش دور شو! از همسر من دور شو!"
لبخند روی لبای جیمین پررنگ شد. شنیدم که گفت: ببین کی اینجاست؟!
به دقیقه نکشید که در اتاق باز شد و چندین نفر حجوم آوردن داخل. افراد جیمین اطرافش رو پر کردن و حالتی دفاعی به خودشون گرفتن. رایحههاشون رو حس میکردم. اونا گرگهای آلفا بودن. قدرتمندترین گونهی گرگینهها که از نسل جیمین به وجود اومده بودن و ارتش اون حساب میشدن.
چشمای سرد و بیروح جیمین بلاخره از من کنده شد. خیلی آروم از کنار لونا بلند شد و تخت رو دور زد که بتونه با من رو در رو بشه. درحالی که هنوزم لبخند روی لباش بود گفت: چه غافلگیری قشنگی! این فوقالعاده است!
اون جوری خودمونی صحبت میکرد که انگار من از دوستای قدیمیشم و بعد مدتها پیدام کرده و حالا به شدت خوشحاله. درصورتی که من فقط یه بار توی عمرم اون رو دیده بودم. ۷۰۰سال پیش، درست وقتی که خودش منو پیدا کرد و تتا رو بهم داد. آخه اون جادوگر اصیل قبیله و آلفای هوینث بود.
خیلی زود رو به محافظهای غولپیکرش کرد و گفت: منو با مهمونام تنها بزارین لطفا.
آدمای پشت سرش سر تکون دادن و به آرومی از اتاق خارج شدن. جیمین دوباره برگشت سمتم و تتا دوباره با عصبانیت غرید "میت من! همسر من!".
جیمین: آره دوست من... میدونم! یوتا مال توعه... ولی یه چیزی رو میدونی؟
لبخندش به شدت خیره کننده بود. اون کاملا آروم به نظر میرسید. چون از تتا هیچ ترسی نداشت. حتی درست مثل من به ذهنش دسترسی کامل داشت.
جیمین: لونا مال منه!
تتا دوباره بلند و قوی غرش کرد. "هیونث منم! سرپیچی نکن!"
جادوگر کهنسال سپیدمو، به لبخند خودش وسعت داد و گفت: میدونم... درک این ماجرا خیلی برات مشکله. ولی چه میشه کرد؟ اگه یوتا نیمهی توعه... لونا هم نیمهی منه. اون نصف روح منو داره رفیق. اون یه ساحره است!
تتا با صدایی کر کننده زوزه کشید و دوباره غرید. بازم صدای نالهش توی سرم پیچید "هیونث منم! قانون منم! سرپیچی نکن!"
YOU ARE READING
Theta | تتا 🔞
Fanfiction❞ من قلب ندارم، تویی که توی سینم میتپی... ❝ لونا کالین، رزیدنت بخش قلب یه بیمارستان تو شهری در آلاسکاست. جایی که زادگاه گرگینههای اصیل به اسم هیونثـه. نژادی که به عنوان خدایان ازشون یاد میشه و ظهور تکتک شون وعده داده شده. "تِتا" نهمین گرگ زاده ش...