16

745 128 11
                                    

در اتاق لونا باز بود و همین به آلفا اجازه داد بدون اطلاع وارد اتاق بشه
لونا داخل اتاق نبود ، آلفا چشم گردوند و لوناش رو توی بالکن دید

در حالی که شال کاموایی طوسی رنگی رو دور خودش پیچیده و با لذت بارش برف رو تماشا میکنه

به لونا نزدیک شد، دست هاش به قصد پیچیدن دور بدن لونا جلو رفتن
بدن گرمش از پشت به لونا چسبید و لونا با احساس آلفا خودش رو داخل بغلش ریلکس کرد

نقابدار: سرما می خوری لونا، الان بدنت ضعیفه

یونگی به هیتش نزدیک بود و همین امر باعث می‌شد کمی بدن ظریف و زیباش ضعیف بشه

یونگی: آلفا

نقابدار: جانم

یونگی صورتش رو به سمت آلفا چرخوند، نقاب مشکی آلفا مانع از این میشد که اون کاملا صورتش رو ببینه

یونگی: کی می تونم صورتت رو ببینم ؟

نقابدار: هر وقت که قدم توی تاریکی من بزاری لونا

یونگی: برای قدم گذاشتن توی تاریکی تو باید چکار کنم ؟

نقابدار: فقط کافی بخوای

لونا ساکت شد، یونگی می تونست ببینه که در آینده می تونه نقابدار رو دوست داشته باشه

می تونست این رو تصور کنه که آلفا براش همسر خوبیه و متقابلا لونا هم برای آلفا امگای خوبیه

نقابدار لایق عشق بی منت لوناش بود

یونگی: می خوام الفا، می خوام وارد تاریکی‌ات بشم

نقابدار خندید و صورت ماه گونه امگا رو نوازش کرد، پیشونی امگا رو بوسید

نقابدار: وعده ما باشه شب تولدت لونا

یونگی: قبوله آلفا

نقابدار جعبه مخمل مشکی رنگی رو از توی جیبش در آورد،  درش رو باز کرد و اون رو به شما لونا گرفت

نقابدار: میشه حلقه من توی دستت باشه ؟

یونگی: میشه نقابدار ..... میشه

حلقه زیبای تک نگین توسط آلفا داخل انگشت ظریف و کشیده امگا انداخته شد

آلفا لبخندی به زیبایی و سردی برف زد، از لونه فاصله گرفت

یونگی: نمی خوای ازم بوسه بگیری آلفا؟

نقابدار: وعده ما شب تولدت لونا

از بالکن بیرون رفت و لونا رو با حلقه زیبای توی دستش تنها گذاشت

لونا همون طور که حلقه رو نوازش می کرد به سمت نرده های بالکن چرخید

آلفا مثل همیشه پالتوی بلندی رو دوشش انداخته بود و با قدم های محکم به سمت بنز مشکی رنگ می رفت

MASKED [sope]Where stories live. Discover now