27

647 119 6
                                    

کره جنوبی / ساعت 8 شب
بار DRAGOON
یک ماه بعد

در آخرین طبقه بار، در اتاقی بزرگ جلسه ای کاملا حفاظت شده در حال انجام بود

طبق معمول شش نفر از اعضای اصلی دستگاه دور میزی گرد هم نشسته بودند

انواع مزه و مشروب برای آنها تهیه شده بود، نقابدار هیچ خوشش نمی اومد در جلسه هاش چیزی برای خوردن روی میز نباشه

شش نفر اصلی به اندازه کافی از وجود سیاه نقابدار ترس داشتند پس کمی رنگ می تونست اونا رو آروم بکنه

جه‌مین: ارباب تشریف آوردند

درست در تاریک ترین نقطه اتاق حاله ای از جسمی تنومند دیده شد و روی صندلی سلطنتی جا خوش کرد

شش نفر بلند شدند، تعظیم کردند و با اشاره دست نقابدار دوباره روی صندلی هاشون جا خشک کردند

سکوت سنگینی برقرار بود، هیچ کس حدسی برای این جلسه نداشت
این جلسه کاملا یکهویی ترتیب داده شده بود

نقابدار بین سگ های عزیزش چشم چرخوند، نفس عمیقی کشید
به همسرش عزیزش فکر کرد و برای تصمیمی که گرفته بود مصمم تر از هر لحظه ای شد

نقابدار: روشن کنید

جه‌مین: بله ارباب

فضای قرمز و مشکی اتاق با روشن شدن لامپ های سفید روشن تر شد

حالا دکور زیبای اتاق بهتر مشخص بود و خ راکی های روی میز خوش رنگ تر بودن

اما تمام حواس ها پرته نقابدار شد، نقاب مشکی ساده ای روی صورتش بود
پیراهن یقه اسکی، کت و شلوار مشکی رنگی تن نقابدار بود

شش نفر نگاهی به خودشون کردن و سپس دوباره نگاهشون به نقابدار دوخته شد

هیکل بزرگ و قدی بلند، روی میزش عقرب سیاهی با انگشت اشاره اش بازی بازی می کرد و نقابدار با لذت با انگشت دیگه سر عقرب رو نوازش می ‌کرد

نقابدار: سال ها پیش در سن 17 سالگی وارد این کار و حرفه شدم
با صورتی ناپیدا و مجهول تا در امان باشم از خانواده ای که من رو بزرگ می کردن

از هر نقطه اتاق سکوت شنیده می‌شد و تمام نگاه ها معطوف نقابدار بود

نقابدار:  خیلی زود در این حرفه رشد کردم، انگار نهالی بودم که به جای نور ، تاریکی و به جای آب،  خون برای رشد می خواستم

نگاه نقابدار بالا اومد و روی چهره های هاج و واج شش نفر نشست

نقابدار: رشد من در این دنیا کامل شده آقایون پس دیگه نیازی به نقاب نمی بینم

ایستاد و قامت بلند و ورزیده اش رو به رخ کشید، دستش به پشست سرش سوق داده شد

دست روی بند های ساتن نقاب نشست و انگشتان با گستاخی تمام بند رو کشیدن

MASKED [sope]Where stories live. Discover now