13•~«دامپلینگ»

143 21 8
                                    

"خودتو میخوام!" جیمین با چشم های گرد شده کمی عقب کشید "چی؟؟"  یونگی بی معطلی دستش رو برد سمت حوله ی پسرک همینطور که سعی میکرد درش بیاره بهش نزدیک تر شد و لبهاش رو گذاشت روی لبهای پفکی جیمین...

"هی!!یونگی با تو ام!!" و دستش رو جلوی صورتش تکون داد یونگی با شنیدن صدای جیمین از تصوراتش پرت شد بیرون ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود و یادش رفته بود چطوری نفس بکشه برای همین سرخ شده بود جیمین با دیدن صورت یونگی که رفته رفته بیشتر قرمز میشد به حرف دراومد "حالت

خوبه؟؟" یونگی سر به زیر دستی به پشت گردنش کشید "آره خوبم!" جیمین شونه ای بالا انداخت "نگفتی چی میخوای!" یونگی لب برچید و سر بلند کرد نتونست تن صداش رو کنترل کنه در نتیجه با صدای خیلی بلند حرف زد "نظرت چیه اول لباس هات رو بپوشی؟"  جیمین از جا پریداولش متوجه منظورش نشد  و بعد

وقتی خودش رو بررسی کرد فهمید که حوله تنشه شوکه سرش رو بلند کرد و چند ثانیه توی چشم های همدیگه خیره شدن دستش رو گرفت جلوی دهنش بازش "خدای من!...چرا زودتر نگفتی؟؟؟"

سریع از جاش بلند شد لبه های حوله اش رو بهم دیگه نزدیک کرد تا مانع دیده شدن چاک سینه اش بشه گرچه دیگه خیلی دیر بود برای این کار!بدون اینکه نگاهی به یونگی بندازه با دو به سمت اتاقش که طرف دیگه ی دیوار شیشه بود رفت...بعد رفتنش یونگی تونست نفس حبس شده اش رو رها کنه چند ثانیه طول نکشید تا اینکه مایع گرمی رو روی لبش حس کرد دستی زیر بینیش کشید که انگشتش خیس شد سریع دستش رو پایین آورد و نگاهش کرد قرمز شده بود اونموقع بود که متوجه شد خون دماغ شده! با چشم دنبال دستمال کاغذی گشت اما پیدا نکرد ناچارا دستش رو زیر بینیش گرفت و سرش رو به سمت عقب خم کرد به سقف خیره شد چند دقیقه توی همون حالت موند

تا اینکه صدایی به گوشش رسید "چیشدی؟؟"  سریع از جاش بلند شد"دستشویی کجاست؟؟"  جیمین با دیدن خونی که از لای انگشت های پسر بزرگتر بیرون زده بود خشکش زد با نگرانی بهش نزدیک شد و از بازوش گرفت "یا خدا چت شده؟"

یونگی عصبی پسش زد "چیزی نیست فقط بگو دستشویی کجاست!" جیمین عقب کشید و جواب داد "سمت راست تکون آشپزخونه رد شو ته راه رو میرسی بهش!"

یونگی بی معطلی از کنارش رد شد و به طرف دستشویی حرکت کرد جیمین که دلیل خون دماغ شدنش رو نمیدونست با نگرانی رفتنش رو تماشا کرد "چش شد یهو؟"

شیر آب رو باز کرد و کمی به صورتش آب زد دستی زیر بینیش کشید خون بند اومده بود .به انعكاس تصویرخودش توی آیینه خیره شد و شروع کرد به تشر زدن "مرتیکه احمق به خودت بیا یکم ظرفیت خودت رو بالا ب بر!این چه وضعشه؟"بار دیگه خم شد و به صورتش آب زد بعد شیر رو بست دو مرتبه کاری که چند ثانیه پیش کرده بود رو تکرار کرد "آدم باش!نکنه میخوای کار دست خودت بدى؟" نفس عمیقی کشیده

Koi No Yokan | Yoonmin🪐✔️Where stories live. Discover now