part34

591 101 48
                                    

ضربات متعدد هیولا درونش تمامی نداشت، درد پایین تنه اش نا پدیده شد و جایش را به لذتی دوستداشتنی داد، تنش زیر دست های جونگ کوک سست شد و می گذاشت تا هرکاری که دلش میخواست انجام بدهد.

پر شدن پایین تنه و لمس شدن تنه اغشته به شهوت اش ادمی زاد رو غرق لذت می کرد.

دندان های جونگ کوک روی نیمپلش خراش می انداخت، کمی قبل تر هیولا هردو رانش را پر از رد گاز کرد بود.

صدای« پاب، پاب، پاب» برخورد بدن هاشون بهم درون فضای نشیمن می پیچید، تهیونگ با گاز گرفتن لب هاش جلوی صدای ناله هاش رو گرفته، نمیخواست بچه هیولا رو بیدار کند.

با پخش شدن مایع گرمی درونش، ازاد شدن دیک اش از دست جونگ کوک بی اختیار ناله ی از میان لب هایش بیرون می اید، ثانیه ی بعد بخاطر سوزش وحشتانکی که در پایین تنه ش پیچید، ان ناله های از سر لذت جای خود را به ناله های دردمندی می دهند.

مراورید بخاطر خود ارضایی های تهیونگ، معاشقه ی که داشتند اینبار قدرتمند تر شد، داشت به گوشه ی از درون تهیونگ گره می خورد بخاطر قدرت مند تر شدنش کمی دردناک بود.

با بیرون کشید شدن دیک جونگ کوک حجم زیادی از اب منی بیرون می ریزد، چشم های هیولا خماره خواب بود و ابنبات ها داشتند خواب الودش می کردند.

دقایقی بعد هردو درون اغوش هم با همان پایین تنه ی خیس و کثیفشان، یکی بخاطر ابنبات ها و دیگری بخاطر مروارید به خواب عمیقی فرو رفته بودند.

ماه داشت به ارامی دور کره ی زمین می چرخید، کم کم جا برای ان گوی طلایی باز می کرد، می گذاشت تا با نورش ان دو را از خواب بیدار کند.

با برخورد نور با پلک های بسته اش سرش رو می چرخوند، دستی به اطراف می کشد تا پتویی برای پوشوندن چشم هاش پیدا کند، هنوز علاقه ی به باز کردن چشم هاش نداشت و دلش خواب بیشتر می خواست.

می خواست غلت بخورد و خودش رو از دست نور افتاب نجات بدهد، اما انگار که زیر یک سنگ بزرگ گیر افتاد باشد، حتی یک سانت هم نمی توانست تکون بخورد.

کلافه زره ی پلک های بهم چسبیده اش را باز می کند، با دیدن یک تن لخت و عور درست مقابل صورت اش چشم هاش کاملا باز می شوند، خواب از سرش می پرد.

باورش نمی شد که تمام شب را انجا گذراند، حتی یادش نمی امد که کی خوابش برد، بیشتر شبیه این بود که بعد از یک فعالیت سنگین از هوش رفته ست .

به ارامی از حصار دست های هیولا بیرون می اید، با هر تکونی که می خورد اون مایع لجز میون پاهاش شروع به حرکت می کرد، تهیونگ نگران بابت کثیف شدن خونه اش پاهاش رو بهم چسبوند و با پیدا کردن لباس میون پاهاش رو می پوشاند، پایین تنه ی دردمندش جلوی دویدنش رو تا حمام می گرفت.

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now