𝙋𝙖𝙧𝙩⁸

103 17 8
                                    

روی کاناپه دو نفره دراز کشیده بود؛ با توجه به قد بلندش پاهاش از یک سمت کاناپه بیرون زده و سرش رو به دسته دیگه تکیه داده بود.
مکعب روبیکی توی دستاش داشت که چند تایی از رنگ هاش کنار هم چیده شده بودن و هنوز در حال حرکت بود تا کامل بشه؛ حدودا نیم ساعتی از تماسشون می‌گذشت و با کمک ایرپاد سهون میتونست به راحتی روی کاناپه دراز بکشه و مکعب‌‌اش رو کامل کنه.
» هفده سال درسته؟
صدای پشت ایرپاد باعث شد نفسی بگیره و با عذاب وجدان پلک هاش رو روی همدیگه بذاره
» به نظرت زیاده روی نمیکنیم؟
بار سه یا شاید چهارمی بود که این سوال رو از شخص داخل تماس میپرسید و هر دفعه اون مجبور میشد دوباره براش توضیح بده
» اینکه از اینا استفاده نکنیم زیاده روی به حساب میاد سهون... میخوای بهش آسیب بزنی؟
خمیازه ای کشید و روبیک رو روی میز کنار کاناپه گذاشت به پهلو چرخید و بدنش رو جنین طور روی کاناپه جمع کرد‌.
_ نمیدونم... نمیخوام بهش آسیب بزنم و از طرفی نمیخوام من باعث بشم چنین بلایی سرش بیاد
درگیری های روانی سهون بعد از نیم ساعت هنوز ادامه داشت و با وجود اینکه چندین بار قانعش کرده بود استفاده از این مدل دارو ها نیازه هنوز سهون با خودش کنار نیومده بود.
» حدودا یک ساعت دیگه بیا بیمارستان هر چیزی که لازم میشه رو آماده کردم
و بعد از پایان جمله صدای بوق ممتد نشونه این بود که جونگین تماس رو تموم کرده.
» عوضی
زیر لب گفت و با دراوردن تیشرتش به سمت حموم راه افتاد در حین قدم زدن شلوارکش رو هم دراورد و توی سبدی پرت کرد دوباره خمیازه، دست هاش رو به بالا کشید و با چرخش دادن عضله های کمر و پهلوهاش بدنش رو مجبور کرد فعلا بیدار بمونه.
به آرومی وارد اتاقک شیشه‌ای حمام شد و بعد برخورد آب گرم با بدنش نفسش رو با ناله کوچیکی بیرون داد
» این همه اشتباه... حس میکنم دارم با ماژیک روی بدنم خط خطی میکنم...
انگشت‌هاش رو محکم روی سرش ماساژ داد تا مقداری از سردردش کم کنه و موهاش کاملا خیس بشن‌.
» خط خطی هایی که آخرش به جونگین ختم میشه...
با برداشتن یکی از شامپو ها مقداری از اون رو کف دستش ریخت؛ این دفعه با فشار کمتری کف سرش رو ماساژ میداد موهای کوتاهش به زمان کمی برای شستشو نیاز داشتن.
به یاد داشت زمانی که جونگین نتونسته بود برای اولین بار پروژه شتاب دهنده خطی رو به پایان برسونه حدودا سه ساعتی رو زیر دوش آب گرم سرپا ایستاد و تا زمانی که سهون بهش نزدیک نشد متوجه نبود در کنار اون قطره ها اشک های مغرورانه دوست پسرش هم روی گونه هاش میریزه
ایده اون شتاب دهنده خطی از مادربزرگ سهون شروع شده بود؛ پیرزن مهربونی که توی خونه سنتی هانبوک های صورتی، آبی و نارنجی میپوشید و سهون برای اولین بار به خودش جرات داد جونگین رو همراه خودش به خونه اون ببره.
شش ماه متوالی سهون و جونگین گاهی شب های خودشون رو در کنار مادربزرگش میگذروندن تا زمانی که فوت اون پیرزن به خاطر سرطان باعث شد هر دو پسر مدت زیادی رو عزادارش بمونن.
جونگین به سهون گفت شتاب دهنده خطی رو توی کشور خودشون توسعه میده تا دیگه هر شخصی که با سرطان دست و پنجه نرم میکنه مجبور به ترک عزیزانش نباشه؛ به یاد بود مادر بزرگ سهون این دستگاه با قیمت کمتر و هزینه تعمیر رایگان توی تمام کشور به توسعه در اومد‌.
پسری که عاشقش بود همین بود؛ جونگین دلرحم و مهربونی که از دست دادن مادربزرگش برای اون هم غم بزرگی به حساب میومد؛ آلفایی چندین روز به تماس هاش جواب نداده بود و با یک تماس شعله عشق و علاقه رو دوباره توی وجود سهون زنده کرد.

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Where stories live. Discover now