𝙋𝙖𝙧𝙩 ¹⁸

133 21 39
                                    

با لبخند مشغول اضافه کردن تکه های یخ به ظرف بلندر بود به آرومی در دستگاه رو بست و با زدن دکمه منتظر موند تا همه محتویات با همدیگه ترکیب و در نهایت به بافت یکسانی برسن.
میز با انواعی از خوراکی ها شامل شکلات صبحانه، مربا های توت فرنگی و گیلاس، کره، نون تست و دو مدل نوشیدنی چیده شده و سهون منتظر بود تا جونگین دوش گرفتن رو تموم کنه.
تمیز کردن اتاق با توجه به اتفاقی که دیشب رخ داد سخت بود، بوی چوب و قهوه همه جا حس میشد و آلفا حتی روتختی هارو عوض کرد؛ حالا صدای شکمش به گوش خودش هم میرسید با برداشتن یکی از نون‌های برشته شده درب ظرف مربا رو باز کرد که شخصی با ضربه نسبتا محکمی پس کله اش زد.

_ اصلا قصد نداشتی منتظرم بمونی؟

آلفا همون‌طور که با خونسردی کامل مربا رو روی نون تستش پخش میکرد گازی ازش زد

_ مشخصا نه

جونگین روی صندلی رو به رویی سهون نشست و با گذاشتن نی ای داخل لیوان نوشیدنی ای که دوست پسرش درست کرده بود مقداری ازش رو چشید؛ چند ثانیه کافی بود تا چهره اش در هم بره و با هول دادن لیوان به سمت سهون لیوان نوشیدنی آلفا رو به سمت خودش بکشه.

_ این چیه درست کردی؟ حالا که نخواستی منتظرم بمونی اینو تو میخوری!! بوی بکهیون رو میده!!

حق با جونگین بود اسموتی نعنای سبز رنگ کاملا یکسان با بوی فرومون های بکهیون بود، اون آلفاهای بیچاره اکثرا فرومون عصبانیت بکهیون رو تنفس میکردن زمانی که امگا بابت مست شدن همسرش سر اون دو نفر فریاد می‌کشید.
سهون از جاش بلند شد لیوان دیگه ای برداشت و با فشردن یکی از دکمه های یخچال چیزی طول نکشید تا ظرف شیشه ای پر از تکه های یخ بشه مقداری آب سرد روی یخ ها ریخت و بعد یک کاپ اسپرسو کافی بود تا یک آیس آمریکانوی خوب داشته باشه.
با تعریف های جونگین در حال حاضر تنها طرفدار اسموتی نعنا چانیول بود، جونگین از اسموتی موزی که سهون درست کرده لذت میبرد و آلفای مقابلش هم از قهوه خودش.
صبحونه و از همه مهم تر کنار هم بودن برای هر دو آلفا به شدت لذتبخش بود و اون ها تصمیم گرفته بودن بدون اینکه چیزی بگن حین گاز زدن تیکه های نون به همدیگه خیره بشن اما این لحظه ها دوام زیادی نداشتن چون صدای موبایل جونگین به صدا در اومده بود.
آلفا با وصل کردن تماس انگشت اشاره اش رو روی بینیش گذاشت؛ این یه نشونه بود و زمانی جونگین انجامش میداد که شخصی از همکاری های پدرش باهاش تماس گرفته باشه.

_ اه سلام سونبه... ممنونم حالم خوبه

با دقت زیادی به تماس جونگین گوش میداد اما نمیتونست چیزی متوجه بشه

_ امروز بعد از ظهر؟ ساعت پنج؟

همین جمله کافی بود تا سهون شروع کنه به حرکت بدن و دست هاش در سرعت زیادی و سعی کنه توجه جونگین رو جلب کنه.
اما انگار آلفای مقابل سهون متوجه چیزی نبود و فقط با چشم های گیج بهش خیره شده بود؛ سهون دست هاش رو تکون میداد و سعی در لب زدن جمله ای داشت که برای جونگین قابل فهم نبود.
با وجود تمام تلاش هاش دوست پسرش هیچی از جمله ای که سعی داشت بیانش کنه نمی‌فهمید و فقط با تلفنش صحبت میکرد پس سهون دستش رو جلو برد و با زدن سیلی ای به جونگین با چهره ای شاکی بهش نگاه کرد.
بعد از سیلی ای که به صورتش خورده بود شوکه سرش رو بلند کرد و حتی جمله اش با شخص پشت تلفن نصفه موند.

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang