⚔️ep1

136 36 23
                                    

«فرمانده کای»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

«فرمانده کای»

-روزی روزگاری ، در یکی از حکومت های بزرگ جهان، فرمانده ای شجاع زندگی میکرد که به دستور پادشاه، تصمیم گرفت افراد وفادارش رو جمع کنه و برای محافظت از مرز های سرزمین، به دل جنگل تاریک بزنه.

یک ان ایستاد و پشت به اتش شروع به اجرا کرد

-فرمانده شجاع، قوی و شکست ناپذیر بود. با چهره ای همیشه درهم که خشمش، روی زندگی تمام افرادش، سایه می انداخت ! این مرد ترسناک به هیچکس رحم نمیکرد و بی شک از تکه ای سنگ، سخت تر بود...

جلو اومد و با چهره ای اروم و مرموز، زمزمه کرد

-اون با تنهایی دست  رفاقت داد بود و بهش وفادار موند. نه به زن ها نگاهی میکرد و نه مرد ها برای او اهمیتی داشتن.

خنده ی  افراد حاظر رو نادیده گرفت و هیجانی تر از قبل عقب رفت . شمشیرش رو بیرون کشید و  تک تک اون هارو نشونه گرفت

-هر کس که به او نزدیک میشد، تنها یک کلمه میشنید...

یکهو شمشیر رو به سمت یکی از افراد مقابلش نشونه گرفت و به ارومی زیر گلوش برد. صداش رو کلفت کرد و با لحنی خشن، تظاهر کرد فرماندس و ادامه داد

-میخوای سر از تنت جدا شه؟! حاظر...

- حاظرم شمشیرم رو با خونت کثیف کنم!

حرصی، لعنتی فرستاد و  با چهره ای شاکی به سمت فردی که میون کلامش پریده بود و نمایشش رو خراب کرد برگشت اما به محض دیدن اون قامت بلند، پاهاش شل شد و بی هوا روی زمین افتاد!!

-فرمانده!

نه تنها خودش بلکه تمام کسانی که پای این نمایش نشسته بودن، با وحشت به عقب خزیدن .
مرد تنومند که باعث خراب شدن این جو شده بود، شمشیر رو روی زمین کشید و یک قدم جلو اومد.صدای نا خوشایند کشیده شدن لبه ی سخت شمشیر با تکه سنگ های درشت کف زمین، قبل از اینکه گوششون رو آزار بده، خنجری میشد به قلبشون!
قبل از اینکه فرمانده بهش برسه،مرد خودش رو بیشتر روی زمین عقب کشید

-فرمانده  شما از  کی...اینجا ایستادید؟!

فرمانده کای با ابرو های بالا پریده، نگاهی خریدارانه به لبه ی تیز و براق شمشیرش انداخت

𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐩𝐞𝐥𝐥 Where stories live. Discover now