⚔️ep 2

97 29 18
                                    

با وول خوردن چیزی در پشت کمرش، چشم هاش تا اخرین حد باز شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با وول خوردن چیزی در پشت کمرش، چشم هاش تا اخرین حد باز شد . دستش رو زیر بالشت برد و خنجر رو توی مشت گرفت. در یک لحظه نیم خیز شد و خنجر رو بالا برد و خواست حمله کنه، اما با دیدن اون بچه گربه ی کوچیک که از سرما در خودش جمع شده بود، آروم گرفت. نفس حبس شدش رو بیرون داد و خنجر رو دوباره به زیر بالشت برگردوند .
اینبار رو به گربه دراز کشید.

خوب به یاد داشت که شب گذشته، به این الهه ی زیبا اجازه داده بود که توی قلعه بمونه و جایی رو در گوشه ی اتاق براش مهیا کرده بود اما اینکه حالا اون...توی این تخت و در نزدیکیش چیکار میکنه...مشخص میکرد که شب گذشته حسابی سردش شده!

چشم های بسته و خر خر های ارومش باعث میشد هر لحظه بخواد اون رو توی دست بگیره و بفشاره. دستش رو جلو برد و خواست سرش رو نوازش کنه اما انگشتاش در میلی متری از اون ایستاد. از لمس اون موجود کوچیک میترسید. اون به قدری ظریف و زیبا بود که میترسید با دست های زمخت و بزرگش بهش اسیب بزنه.
تمام خواسته هاش رو هوف مانند بیرون داد و دستش رو عقب کشید. کمی جلوتر اومد و پوست خرسی که به عنوان پتو استفاده میکرد رو کمی بالا داد.بچه گربه به محض احساس گرما به شکل غریزی خودش رو جلو تر کشید و زیر پتوی فرمانده، خودش رو مچاله کرد.کای به محض دیدن اون موجود نرم، نیمچه لبخندی روی لب هاش نشست و وقتی از گرم بودن جاش مطمئن شد، دوباره چشم هاش بست.

***

با شنیدن صدای هیاهویی، گوش هاش تیز شد. کمی خودش رو تکون داد و بلاخره لای چشمش رو باز کرد.از دیدن فرمانده اون هم در نزدیک ترین حالت،  لحظه ای گیج شد اما خیلی زود و با ترس خودش رو عقب کشید.
کش و قوسی به بدن پشمالو و سفیدش داد و به سمت پنجره  قدم برداشت تا منشا صداهارو پیدا کنه.

لبه ی پنجره نشست و به جمعی از سرباز ها که دور اتیش نشسته بودن، خیره شد.پس سر وصداها از این سمت بود.
با شنیدن اسم فرمانده از لا به لای صحبت هاشون، گوش های مخملیش تیز شد.
به سرعت از اتاق بیرون زد و با کنجکاوی زیادی، خودش رو بهشون رسوند. نیاز به مخفی شدن نبود چون یک گربه ی ولگرد ،اهمیتی برای اون ها نداشت و بی توجه به اون که در اطرافشون میچرخید، همچنان به صحبت هاشون ادامه میدادن

𝐭𝐡𝐞 𝐬𝐩𝐞𝐥𝐥 Where stories live. Discover now