❤9❤

1.1K 161 19
                                    

سلام قشنگا !
بااینکه شرط ووت نرسید ولی باشه 😔 ،اینم پارت جدید ❤

___________________________________________

دکتر بعد از بررسی آزمایشها و سی تی سینه کوک آهی کشید و رو به جین گفت : باید شیر دادنو قطع کنه
& دکتر ،کوآن تازه یکسالو رد کرده ؟!
= میدونم آقای جئون ، اما برای جونگکوک خطرناکه ، به هر حال شرایط متداولی نیست ،امگاهای معمولی توانایی شیردهی ندارن، کوک هم چون سلطنتی بوده این امکانو داشته و البته اینکه بدون جفتش تا حالا دووم آورده باید شکرگزار باشیم.
& یعنی چی ؟
= یعنی نباید دیگه شیر بده ، همین الآنشم باید درمانو شروع کنیم ، تو سینه هاش غده های ریزی ایجاد شده که همین الآن چندتا ازین غده ها جلوی مجاری خروج شیرو گرفته و هر مک کوآن درد وحشتناکی رو به جون پدرش میندازه، اگه ادامه پیدا کنه ، عفونت و خون ریزی و...
& حتما ،دیگه نباید شیر بده ، درمان میشه دیگه ؟
= معلومه ، سعی می کنیم با دارو رفعش کنیم ،اما از یه جایی به بعد ...
..................................................

کوک هنوز تبش پایین نیومده بود و بیهوش بود.
کوآن پیش جیمین و یونگی بود و تو سکوت غمگینی فرو رفته بود، چندبار پاپاشو خواسته بود اما جیمین سرگرمش میکرد اما به مرور دید که بی حال و افسرده شده ، غذاش کم شده ، بازی نمی کنه ، تو بغل جیمین ولو میشد بدون عکس العملی به کارتون مورد علاقش نگاه می کنه ،همون کارتونی که هربار موقع تماشاش تمام خونه رو ،رو سرش میریخت.

کوآن پیش جیمین و یونگی بود و تو سکوت غمگینی فرو رفته بود، چندبار پاپاشو خواسته بود اما جیمین سرگرمش میکرد اما به مرور دید که بی حال و افسرده شده ، غذاش کم شده ، بازی نمی کنه ، تو بغل جیمین ولو میشد بدون عکس العملی به کارتون مورد علاقش نگاه می کنه ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Jimin: پسر قشنگ من کاش همیشه بخندی ...💔

___________________________________________

شب یونگی وارد خونه شد و وضعیت داغون اون دونفرو دید ،حق داشتن.
× سلام
جیمین لبخند خسته ای زد و جواب داد ،کوآن اما نگاه پربغضی بهش کرد،دستاشو دراز کرد تا بغلش کنه : یویو ،پاپا
یونگی لبخندی زد و بچه رو بغل کرد و بوسیدش : پاپا داره استراحت می کنه پسر قشنگم، هر وقت حالش خوب شد می برمت ، الان دوست داری باهم بریم بیرون قدم بزنیم؟!
* عزیزم تازه رسیدی ،خسته ای .
× نه نفسم ، خوبم ، برو یه دوش بگیر خستگیت در بره ،من این فسقلو میبرم یه دوری میزنیم.
جیمین گونه همسرشو بوسید و لبخندی زد.

....................................................

- یونگی؟!!!
از تعجب چشماش بیش از حد باز شده بود ،دستو پاشو گم کرده بود.
٪ این فندقه کوکه؟! خدای من !!! هوسوک آروم کوآن خواب رو ،روی دستش کشید و با عشق نگاش کرد.
- چ...چی شده ؟
یونگی نگاه غمگینی به فندق گوله شده تو بغل هوسوک انداخت و گفت : کوک بیمارستانه، هنوز به هوش نیومده.
تهیونگ روی مبل وا رفت ،بدنش شروع کرد به لرزیدن ، چطور نفهمیده بود!؟ گرگ بی خاصیتش دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟!

Royal OmegaWhere stories live. Discover now