سلام قشنگا !
بااینکه شرط ووت نرسید ولی باشه 😔 ،اینم پارت جدید ❤___________________________________________
دکتر بعد از بررسی آزمایشها و سی تی سینه کوک آهی کشید و رو به جین گفت : باید شیر دادنو قطع کنه
& دکتر ،کوآن تازه یکسالو رد کرده ؟!
= میدونم آقای جئون ، اما برای جونگکوک خطرناکه ، به هر حال شرایط متداولی نیست ،امگاهای معمولی توانایی شیردهی ندارن، کوک هم چون سلطنتی بوده این امکانو داشته و البته اینکه بدون جفتش تا حالا دووم آورده باید شکرگزار باشیم.
& یعنی چی ؟
= یعنی نباید دیگه شیر بده ، همین الآنشم باید درمانو شروع کنیم ، تو سینه هاش غده های ریزی ایجاد شده که همین الآن چندتا ازین غده ها جلوی مجاری خروج شیرو گرفته و هر مک کوآن درد وحشتناکی رو به جون پدرش میندازه، اگه ادامه پیدا کنه ، عفونت و خون ریزی و...
& حتما ،دیگه نباید شیر بده ، درمان میشه دیگه ؟
= معلومه ، سعی می کنیم با دارو رفعش کنیم ،اما از یه جایی به بعد ...
..................................................کوک هنوز تبش پایین نیومده بود و بیهوش بود.
کوآن پیش جیمین و یونگی بود و تو سکوت غمگینی فرو رفته بود، چندبار پاپاشو خواسته بود اما جیمین سرگرمش میکرد اما به مرور دید که بی حال و افسرده شده ، غذاش کم شده ، بازی نمی کنه ، تو بغل جیمین ولو میشد بدون عکس العملی به کارتون مورد علاقش نگاه می کنه ،همون کارتونی که هربار موقع تماشاش تمام خونه رو ،رو سرش میریخت.Jimin: پسر قشنگ من کاش همیشه بخندی ...💔
___________________________________________
شب یونگی وارد خونه شد و وضعیت داغون اون دونفرو دید ،حق داشتن.
× سلام
جیمین لبخند خسته ای زد و جواب داد ،کوآن اما نگاه پربغضی بهش کرد،دستاشو دراز کرد تا بغلش کنه : یویو ،پاپا
یونگی لبخندی زد و بچه رو بغل کرد و بوسیدش : پاپا داره استراحت می کنه پسر قشنگم، هر وقت حالش خوب شد می برمت ، الان دوست داری باهم بریم بیرون قدم بزنیم؟!
* عزیزم تازه رسیدی ،خسته ای .
× نه نفسم ، خوبم ، برو یه دوش بگیر خستگیت در بره ،من این فسقلو میبرم یه دوری میزنیم.
جیمین گونه همسرشو بوسید و لبخندی زد.....................................................
- یونگی؟!!!
از تعجب چشماش بیش از حد باز شده بود ،دستو پاشو گم کرده بود.
٪ این فندقه کوکه؟! خدای من !!! هوسوک آروم کوآن خواب رو ،روی دستش کشید و با عشق نگاش کرد.
- چ...چی شده ؟
یونگی نگاه غمگینی به فندق گوله شده تو بغل هوسوک انداخت و گفت : کوک بیمارستانه، هنوز به هوش نیومده.
تهیونگ روی مبل وا رفت ،بدنش شروع کرد به لرزیدن ، چطور نفهمیده بود!؟ گرگ بی خاصیتش دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟!
YOU ARE READING
Royal Omega
Romanceاون یه امگای سلطنتیه ،واسه همین تا الآن دووم آورده ......................... - می خوام با کوک حرف بزنم. * ازش فاصله بگیر. ......................... + ترجیح میدم گرگم بمیره تا هرشب زیر خواب یکی باشم. ......................... داستانش آرومه ،پس عجله...