با حرص و خشم نشست ، خیلی خیلی ناراحت بود،نباید این اتفاق میوفتاد، نباید اجازه میداد.
جین نگاه ناراحتی به برادرش کرد،تحت فشار بود وصورتش کاملا قرمز و این جین رو نگران میکرد.
جیمین هم عصبی بود.
نامجون سرفه ای کرد و : میدونم حضورمون خیلی خوشایند جناب جئون نیست ، ولی باید این اتفاق میوفتاد.
جیمین حرصی چشماشو بست و غرید : دقیقا چرا ؟
نامجون لبخندی زد و گفت : من اون موقع در جریان جفت داشتن برادرزادم نبودم وگرنه هرگز اجازه نمیدادم این فاصله اتفاق بیوفته ، میدونم جونگکوک شی خیلی اذیت شدن و سختی کشیدن که البته برادرزادم باید جبرانش کنه
+ چیو ...می خواد جبران کنه ؟!
همه سرجاشون میخ شدن، جیمین سریع بلند شد و کوآن رو از بغل کوک گرفت و سمت اتاق رفت.
بله ، امگای کوک از خشم زیاد کنترل رو به دست گرفته بود، صدای دارک و بی حس کوک مو به تن همه سیخ کرده بود.
جین کنارش نشست و با انگشتانش پشتش رو دورانی ماساژ میداد تا آرومش کنه.
٪ کوکی ؟! من نمیدونم چی بگم ، ولی ...
نگاه وحشی و زیبای امگا باعث شد حرفش نصفه بمونه.
نامجون نفس عمیقی کشید و گفت : تصمیم نهایی با شماست.
- تو مال منی پس جوابت نهایت باید یه چیز باشه
و دوباره ...
آلفا با چشمای به رنگ خون با جدیت به جفت زیبا و سرکشش نگاه میکرد.
امگا نیشخندی زد و : بایدو تو برام مشخص می کنی آلفا؟! من نیازی به تو ندارم .
- من جفتتم ، ما به هم نیاز داریم.
+ نیاز ؟! دقیقا از چی داری حرف میزنی، ۱۱ سال پیش همه چیز تموم شده
- اشتباه من بود ، پشیمونم
امگا خنده ی بلند و مستانه ای کرد : لعنت بهت ، اومدی برام جوک تعریف کنی
آلفا با جدیتی پرازغم به امگای زیباش نگاه میکرد.
& کافیه ، کوک برگرد ، کافیه.
- تو نمیتونی بدون من زندگی کنی
& گفتم کافیه
- کوآن بچه ی منم هست
و این بار صدای داد جین : نامجون دهنشو ببند.
کوک سمت برادرش برگشت ، قرمز شده بود و نفس نفس میزد. شوک نشد چون از قبل یه حدسایی زده بود اما نمیتونست قبول کنه یا شاید هم نمی خواست.
دست برادرشو گرفت و :
+ باشه ، ولی چه اهمیتی داره.
هوسوک لبخندی زد و : فعلا بیاید این بحثو تموم کنیم
نامجون آهی کشید و به چهره بی حال جین خیره شد.
صدای گریه ی آروم تهیونگ شوک بعدی بود.
- من نمیتونم، من نمی کشم، کوکی از اشتباه من بگذر ، من جبرانش می کنم، من بدون تو می میرم، بعد صورتشو با دستاش پنهون کرد .
ولی کوک با چهره ای سرد بلند شد و : خوش اومدید ،شب به خیر
و بعد از پله ها بالا رفت تا خلوت کنه.........................................................
& عزیزم منو ببخش، من خودمم در جریان نبودم ، یهو زنگ درو زدن.
از پشت در می خواست برادرش رو آروم کنه، کوک بعد ۲ ساعت کاملا آروم بود،دوش گرفته بود و حالا با لباس راحتی خاکستریش جلوی آینه داشت موهاشو خشک میکرد، تلاش برادرش لبخند به لبش آورد.
درو باز کرد و برادرشو بغل کرد : هیونگ من خوبم، باشه ؟
جین سری تکون داد و لپ دونسنگشو بوسید.
+ کوآن کجاست ؟
& تو اتاقشه ،با وسایلش سرگرمه
از برادرش جدا شد و سمت اتاق پسرش رفت .
درو باز کرد...
YOU ARE READING
Royal Omega
Romanceاون یه امگای سلطنتیه ،واسه همین تا الآن دووم آورده ......................... - می خوام با کوک حرف بزنم. * ازش فاصله بگیر. ......................... + ترجیح میدم گرگم بمیره تا هرشب زیر خواب یکی باشم. ......................... داستانش آرومه ،پس عجله...