2

452 89 8
                                    

چپ ، راست ، جلو ، عقب حتی از بالا به مبارز قرمز پوش حمله میشد

مبارز اما خودش رو به تعداد زیاد حریف نباخته بود و جسورانه شمشیر میزد و جلو می رفت

چپ، راست، سه نفر از پا افتادند
جلو، عقب سه نفر دیگه
تقریبا تموم شد بود که مبارز قرمز پوش از بالای سرش ضربه ای رو احساس کرد

پس بلافاصله روی زانوش نشست و با گرفتن شمشیر درست در بالای سرش ضربه رو دفع کرد

شمشیرش رو چرخوند و این کار رو تا بلند شدنش از روی زمین ادامه داد و در نهایت شمشیر حریف روی زمین افتاد و شمشیر مبارز روی گلوی حریف قرار گرفت

حریف دست هاش رو بالا آورد و با خنده گفت

لینگ: تسلیم فرمانده .... تسلیم

فرمانده خندید و شمشیرش رو غلاف کرد

کوک: ولی خوب بود.....خوشم اومد

لینگ دوباره خندید و شمشیرش رو از روی زمین برداشت، تمامی افراد این کار رو کردند

کوک: جمع بشید دوستان

گروه هفت نفره به دور فرمانده حلقه زدند و منتطر شدند

کوک: حمله هاتون عالیه، دفاع تون خوبه از پس خودتون بر میاید اما زود شمشیر هاتون رو از دست میدید ولی خوبه

لینگ: فرمانده ما احساس بی عرضگی می کنیم

کوک: نه نه این حس ها رو بریزید دور، شماها تازه یک ساله به اینجا اومدید هنوز آموزش های زیادی باید ببینید

فرمانده با مهربانی دستش رو روی شونه لینگ گذاشت و رو به همه گفت

کوک: نگران نباشید و عجله نکنید، زمان همه چیز رو حل میکنه، الانم برید استراحت کنید

" بله فرمانده "

دوره فرمانده خلوت شد و فرمانده با لبخندی به سمت دفترش رفت
باید برای امپراطور گزارشی از وضع نیرو های جدید می نوشت و ارسال می کرد

چائو: فرمانده اجازه هست ؟

کوک: بیا تو

مبارزی وارد اتاق شد، لباسش همرنگ لباس فرمانده بود اما درجه روی سر شونه هاش نه

کوک: اتفاقی افتاده؟

چائو: قربان محافظ شخصی امپراطور اینجاست

فرمانده لب گزید، از هیچ چیز اون سگ وحشی خوشش نمی اومد
اون سگ هار به پشتوانه اربابش جنایات زیادی انجام داده بود و فرمانده عمیقا از اون متنفر بود

کوک: بگو بیاد تو

چائو: بله فرمانده

چائو رفت و به جاش چند لحظه بعد  هوسوک وارد دفتر فرمانده شد
تعظیم کرد، فرمانده قلم رو کنار گذاشت و توجهش رو به اون داد

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now