20

555 109 28
                                    

6 عصر

در میدان شهر پایه دار نصب شده بود، از زمانی که جارچیان از میدان شهر رفته بودند سرباز ها با خودشون تیر و تخته آورده بودند و شروع به نصب کردن پایه دار کرده بودند

اول سطح چوبی بلندی نصب کرده بودند تا از سکوی میدان فاصله داشته باشه

سپس یک پایه و بعد تخته ای که طناب دار به اون آویزون شده بود رو نصب کردند

از زیر سطح چوبی میله ای رد کرده بودند و به اهرمی وصل کرده بودن تا با کشیدن اهرم زیر پایه مجرم خالی بشه

در طرف دیگه میز و سایه بانی برای مقام دینی و مقام سیاسی چیده شده بود تا شاهد اعدام باشند

همه چیز به نحو احسن چیده و نصب شده بود، دروازه قصر باز شد

بانوی اعظم و وزیر‌اعظم در ارابه ای کنار هم ایستاده بودند و به میدان برده می‌شدند

در پشت سره اونها قفس چوبی بزرگ توسط یک گاو نر کشیده میشد
در قفس ملکه قصر بود ، ظاهر بهم ریخته ای نداشت چرا که در حبس خانگی به سر برده بود

و حالا با لباس های سفید مخصوص زندانیان درون قفس مبحوس شده بود

ناراحت ؟ محزون ؟ غمگین ؟ نه ملکه هیچ کدوم از این حس ها رو در چهره اش نداشت

ملکه کاملا بی حس درون قفس نشسته بود، انگار ملکه می دونست آخرش این طوری میشه
می دونست نه خودش و نه فرزندش زنده نخواهند ماند

پس تلاش برای زنده بودن و بخشیده شدن چه سودی داشت ؟ وقتی ملکه خودش از عاقبت خودش خبر داشت؟

طولی نکشید که ارابه و قفس به میدان شهر رسیدند، در طول مسیر با تحقیر به برده گوریویی نگاه می کردند و همهمه می کردند

( از اول هم شایسته این مقام نبود )

( از اول هم نباید میذاشتیم یک برده به مقام ملکه برسه )

( یک برده باید جایگاه خودش رو بدونه )

( اون یه هرزه واقعیه )

زمزمه ها و پچ پچ های مردم اما نمک به زخم ملکه می ریخت

بانوی اعظم و وزیر‌اعظم اعظم پشت میز جا گرفتند و سرباز ها در پشت و کنار مقام ها قرار گرفتند

مردم خیلی سریع از هر گوشه شهر به میدان اومدند و جمعیت عظیم جمع شده بودند

دو نگهبان ملکه رو از قفس بیرون اوردند و بازوهای رو گرفتند و به سمت پایه دار بردند

ملکه با دست های بسته و بازوان گرفته شده به سمت پایه دار برده شد

( کی بود هی می گفت. ملکه رو اعدام کن ؟🤔 بیا که داره اعدام میشه )

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now