"Weak bully" ➺ Baekho

37 11 16
                                    


صدای بلندی از پشت در میومد.. سعی کرده بود مثل همیشه دور از شلوغی درس بخونه با ضربه ای که به در آهنی وارد شد تصمیم گرفت کتابش رو کنار بزاره از انباری قدیمی در اومد...

با باز کردن در پسری رو دید که تنها افتاده بود و همکلاسی هاش ریخته بودن سرش و لگد‌های محکمی به پهلوش وارد میکردن..

قلدری توی مدرسه‌های کره‌ای عادی بود امکان نداشت تو دبیرستانی قلدری نباشه..

با دیدن پسری که نظاره‌گر بود به سمتش رفت مطمعن بود که اون سر دسته اشونه
وقتی مقابل پسر ایستاد.. نگاه جدیش رو به چشمای پسر داد
-داری آرامشم رو بهم میزنی!

نگاهش رو به جیب لباس پسر داد که اسمش نوشته شده بود "بیون بکهیون" سعی کرد اسم رو به ذهنش بسپاره

پسر پوزخندی زد و توی چشم‌های جدیش نگاه کرد
+تو کی باشی؟!
دست هاش رو توی جیب شلوارش برد و سرش رو به سمت گوش‌های بکهیون نزدیک کرد
-کسی که تو رو به مرگت نزدیک‌تر میکنه بکهیون!

لبخندی به پیروز شدنش زد میتونست صدای نفس‌های تندش رو بشنوه ظاهرا یه جمله‌ساده مشکل رو حل کرده بود...

اون نمیدونست که جلمه‌ی به ظاهر ساده‌اش مخصوصا بخش آخرش قلب پسر روبه‌روش دگرگون کرده
خاک فرضی روی شونه‌هاش رو پاک کرد

-پس بهتره اطرافم نبینمت! وگرنه مردی!

لبخندی زد و شونه‌ی پسر روی بین دستاش فشرد

از اونجا دور شد تا بتونه به درسای عقب موندش برسه
اون پسر به طرز عجیبی چیزی نگفته بود و راحت ولش کرده بود...

-نچ نچ.. قلدر ضعیف

****


با دیدن جسم گلوله‌ شده‌ای کنار نیمکت‌های اضافی و شکسته‌ی کنار دیوار انباری متعجب شد چون کسی به غیر از خودش اونجا نمیومد!

پسر توی جای خودش کمی تکون خورد و بوی الکل به بینی جونمیون خورد.. پسر سرش رو با گرفت و با صدای کش‌داری گفت:
+عااا.. جونا اومدی!؟ خیلی دیر کردی من خیلی وقته منتظرت بودم
پوزخندی زد

-هعی مگه نگفتم اطرافم نبینمت!
+چـ..چرا؟
صدای گرفته اش و لپای قرمز و سکسکه‌های آرومش نشون از یه چیز بود اما توی این سن چطور تونسته الکل گیر بیاره!

-مستی؟
+سوال..رو.. با سوال.. جواب میدن؟
گنگ به پسری که به صندلی تکیه داده بود و توی خودش جمع شده بود نگاه کرد
-ها؟
+تو... هیچوقت.. منو... نمیدیدی!
+عاح..

دست هاش رو به چشم هاش مالید تا بتونه از سوزششون جلوگیری کنه
+من... برای.. نگاهت.. میمردم
+حتی.. اسمم.. رو هم.. نمیدونستی؟
گیج شده بود اون داشت چی میگفت
-چی داری میگی؟

از جاش بلند شد با قدم‌های سنگین تلو تلو خوران سمت جونمیون اومد.. حالا که روبه روش بود میتونست بهتر صورت قشنگش رو بیبینه اون پسر مغرور و خرخون باید مال خودش می‌بود!

+دیگه نمیتونم صبر کنم که عاشقم شی
با دستاش گردن پسر رو گرفت بوسیدش حرکت لبهاش روی لب های خودش حس کرد..
انگار میخواست تا آخرین نفس ببوستش
با دست های سعی در جدا کردن بکهیون از خودش داشت اما نتونست و تسلیم بوسه زورکی شد!

*****

های صبح جمعه‌اتون بخیر
این قبلا یه وانشات با کاپلی بود
که طرفدار نداشت بخاطر اینکه
داستانشو دوست داشتم برگردوندم
به بکهو:) البته با کمی تغییرات💗

Short StoryWhere stories live. Discover now