"V

426 39 11
                                    

V.

بلاخره بعد یه شب طولانی وارد خونه شدم خدایا امشب چقدر اتفاق افتاد حس میکنم انداره یه سال زندگی کردم ....

با حجوم آوردن جین و لیا سمتم مثل مجسمه خشک شدم:تهیونگگگگ رایحت همه جا پخشه چی شده؟ اتفاقی افتاده ؟چرا قرصاتو نخوردی ؟اگه یکی خفتت می‌کرد چی ؟

میخواستم جواب جین رو بدم که لیا شروع کرد:ببینم اون پسره پایین کی بود؟ الفا بود؟ مخشو زدی؟ وای خیلی خوشتیپ بود اون همون پسر طبقه ۳۰ نبود؟

یکم ازشون دور شدم:صبر کنید دودیقه یکی یکی جواب میدم یکم فضا بدین عه پریدین سرم پشت سر هم سوال میکنین

هر دوشون ساکت شده بودن و منتظر جواب بودن :خب من امشب رفتم‌ مسابقه گفته بودم مسابقه کیک بوکسینگ بود دوست جیمین قرار بود مسابقه بده ...من رفتم اونجا و خیلی اتفاقی و یهویی دوست جیمین که همین پسره بود جفت من از آب در اومد منم خیلی اتفاقی یادم رفته بود قرصامو بخورم و رایحم آزاد شد و اون فهمید که من جفتشم آخرشم منو تا خونه رسوند منم تازه فهمیدم اینجا زندگی میکنه اینم از داستان امشب

با چشای گرد و دهن باز بهم‌نگاه میکردن:خدایه من تو الان جفتتو پیدا کردی؟؟؟؟
لبخندی به لیا زدم:آره
لیا با چشای براق و لبخند بزرگش پرید بغلم:عااا تهیونگ خیلی برات خوشحالم خیلی خوشحالم که الفاتو پیدا کردی امیدوارم آدم خوبی باشه وگرنه خودم میکوبم وسط پاش

خنده ای کردم و ازش جدا شدم....سمت جین برگشتم:هیونگ!
بهم‌نگاه کرد و لبخند کمرنگی زد:ته من برات خوشحالم ولی اون الفا ممکنه خوب نباشه نمیتونی بهش اعتماد کنی حتی اگه جفتت باشه الفا ها خیلی مغرورن
لبخند زدم:میدونم جینی حواسم هست
سرشو تکون داد و بغلم‌ کرد:خوبه که پیداش کردی ولی بگو مواظب خودش باشه چون یه هیونگ داری که اگه اذیتت کنه گرنشو خورد میکنه
خنده ای کردم:خب پس حسابی تو خطره

از هم جدا شدیم و من رفتم تو اتاق تا لباس عوض کنم
خیلی خستم ولی از طرفی یه انرژی خاصی دارم
لباسامو با یه دست راحت تر عوض کردم و دوباره پیش جین و لیا رفتم و کنارشون نشستم:خب هیونگ بیمارستان چطور بود؟
جین سری تکون داد:اومدم بیرون
شوکه نگاش کردم:چی؟!!چرا؟تازه روز اول بود که
بهم نگاه کرد:آدمای درستی نبودن و انگار برای تامین نیاز جنسی فقط استخدامم کرده بودن‌نه یه دکتر ...آسمون همه جا یه رنگه
پوفی کشیدم:خب الان چیکار میکنی
لیا دستشو روی شونه جین گذاشت:هیونگ منکه کار میکنم نیازی نیست عجله کنی تو کار پیدا کردن بعدم من نمیخام شما جای دیگه ای برین از تنهایی خسته شدم میخام با برادرام باشم کنار من بمونین دیگه
لبخندی به لیا زدم:لیا درست میگه هیونگ ما تازه بهم رسیدیم باید کنار هم بمونیم
جین لبخند معنی داری زد:آره تو که اصلا به خاطر الفای طبقه ۳۰ ام این حرفو نمیزنی
چشام گرد شد:چی؟نه...معلومه که نه...چرا باید به خاطر اون اینجا بمونم....اصلا همچین چیزی نیست
لیا خنده ای کرد:خب حالا چرا هول شدی
بهش نگاه کردم:من؟...کجا هول کردم؟...کو؟
جین نوچی کرد:ته آروم باش شوخی کردم
ایشی واسش کشیدم و به صندلی تکیه دادم:تا تهیونگ آروم بشه من غذا رو میارم ...و لیا راست میگی پیش هم باشیم بهتره ولی اگه بخایم بمونیم باید کار پیدا کنیم ماهم
لیا خنده ذوق زده ای کرد:ایییییی عالیهههه اره خب کار که اره ولی لازم نیست عجله کنی

Fighter || KookVWhere stories live. Discover now