V.
آروم چشامو باز کردم ...با اتفاقات دیشب که یادم اومد سریع رو تخت نشستم
وای وی چیکار کردی خدایاااا از دست این گرگ احمق
به اطراف نگاه کردم ...اتاق خودم نیست یعنی شب خونه کوک موندم ...وای جین منو میکشه همین حالاشم به اندازه کافی از دستم شاکی هست حالا همکه شب نرفتم خونه بدبخت میشممممبا باز شدن در سمتش برگشتم:بیدار شدی لاو حالت بهتره؟
به جونگکوک نگاه کردم:آره..متاسفم برای دیشب وی اصولا اونجوری نیست که سریع وا بده نمیدونم دیشب چش شده بود
لبخند نرمی زد و کنارم نشست:در اصل من متاسفم نتونستم جی کی رو کنترل کنم
بهش نگاه کردم:به خاطر رایحه من بود یهو آزاد شد و نتونستی کنترلش کنی ...البته آسیبی بهم نزد بلاخره اونا هم باید همو میدیدنیادم بود دیشب جی کی به وی گفته بود جونگکوک نمیزاره بیاد بیرون انگار یکم باهم مشکل دارن
خندش یهو از بین رفت:به گرگت آسیب نمیزنه لاو ولی راجب تو رو نمیدونم نمیتونی بهش اعتماد کنی اون از من متنفره تهیونگ هرکاری میکنه تا به من آسیب بزنه حتی اگه معنیش آسیب رسوندن به تو باشه
با بهت بهش نگاه کردم:ولی اون گرگته برا چی باید ازت متنفر باشه
نفس عمیقی کشید و تار مویی که رو صورتم افتاده بودو کنار زد:من نزاشتم بیرون بیاد از وقتی که یه بار تو رات بود و بدون اجازه من واسه خودش امگا انتخاب کرده بود دیگه نزاشتم بیرون بیاد و به خاطر دور کردنش از اون امگا از من کینه داره اون حتی حاضره جسمی به من آسیب بزنه حتی اگه این بدن خودش باشه ...به خاطر همین شاید به گرگت آسیب نزنه ولی به تو میزنه چون میخاد منو نابود کنه
بهش نگاه کردم:یعنی حرفاش به وی دروغ بود؟
لبخندی زد:نه .....لاو اون امگایی که انتخاب کرد گرگ تو بود
با بهت بهش نگاه کردم:چی؟..چطور؟من تازه چهار روزه اومدم اینجا
بهمنگاه کرد:الان بیا صبحونه بخور لاو همه چیزو واست توضیح میدم
دستمو گرفت و از تخت بیرون اومدم و همراهش سمت آشپزخونه رفتم ...پشت اوپن نشستم
چطور وی رو انتخاب کرده یعنی جی کی از کلی زمان پیش میدونسته من جفتشم جونگکوک چرا اون موقع سمتم نیمدهجونکوک پشقاب پر از بیکن و تخم مرغ و جلوم گذاشت:یا خدا میخای یه کشور صبحونه بدی مگه؟
با اخم ریزی نگام کرد:خوراکت کمه لاو بیشتر باید بخوریچشامو چرخوندم:کی گفته من خراکمکمهه جین مثل چی غذا میکنه تو هلقم
لبخندی بهم زد که سمتش برگشتم:کجا منو دیده بودی؟
سمت دیگه اوپن نشست:من ندیدمت در اصل اون زمان خواب بودن جی کی دیده بودت و حتی نمیدونست تو جفتمونی گرگت رو دیده بود
وسط حرفش پریدم:وی
گیج نگامکرد:چی؟
همینطور که لقمه ای از غذا رو میخوردم گفتم:اسمگرگم ویه....پس جی کی نمیدونست وی جفتشه؟
YOU ARE READING
Fighter || KookV
Werewolf"صبر کنید تا کامل بشه " جهانی که با امگا ها مثل برده رفتار میکنه و پر از تبعیض برای اون هاست فقط امگا هایی راحت زندگی میکنن که جفت دارن تهیونگ امگایی که همراه با بردار امگاش پیش خواهرش که آمریکا زندگی میکنه مهاجرت میکنه هر دوی اون ها سعی میکنن به ع...