part 15

74 11 2
                                    

جایی خارج شهر رفته بودن یه تپه پر از گل که از اونجا ستاره ها رو به خوبی میشد دید.
-باز با کی دعوا کردی؟
+چی؟
-میگم باز رفتی کجا دعوا کرده که لبت پاره شده؟ تا کی می‌خوای خودت رو توی دردسر بندازی؟
+آهااااااااااااا، اینو میگی؟؟؟ چندتا قلدر زورشون به بچه رسیده بود منم یادشون دادم که قلدری کردن کار خیلی بدیه
-چقد لت و پار شدن مگه؟
+همش انقد🤏
-هیونگ چرا به فکر خودت نیستی؟ یا سر و صورتت زخمیه یا بدنت باندپیچیه، جدیدا هم که انگار خوب غذا نمی‌خوری، خیلی لاغر شدی؟ اگه اونایی که باهاشون دعوا کردی آدمای خطرناکی باشن چی؟ اگه یه وقت کسی رو بفرستن سروقتت چی؟
+نامو چقد گندش می‌کنی مگه هالیووده؟؟ حتما فک کردی جان ویکم واسه کشتنم استخدام می‌کنن، در ضمن حالم خوبه لاغرم نشدم، توهم زدی
-نزدم
+زدی
-نزدم
+زدی
-نزدم
+زدی
-نزدم
+زدی
-نزدم
+زدی
-زدم
+باختییییییییییییییییییییییییییی
لپ نامجون رو کشید و قوطی اسپرایتش رو باز کرد.
+نامو حالا چی میشد میزاشتی یه کم مشروبم بیارم؟
-من که می‌خوام رانندگی کنم پس نمیخورم، هیونگ تو هم درسته که هیچوقت یادت نمیاد ولی وقتی مشروب می‌خوری مثل بچه ها به من می‌چسبی و یه لحظه هم جدا نمیشی! نمیشه با اون وضع رانندگی کرد.
+آهههههههههههههههه، من دلم مشروب می‌خواد😭😭
بعد هم قوطی اسپرایتش رو سر کشید. نامجون با لبخند نگاهش کرد، با این رنگ موی فندقی و موهای فرفری، دقیقا شبیه یه سنجاب شده بود.
-شب قشنگی نیست هیونگ؟
+خیلی خوشگله نامو، همیشه می‌دونی من چی دوست دارم.
-آره...می‌دونم
سرش رو پایین گرفته بود که باشنیدن صدای خنده ریز هوسوک سرش رو بالا آورد
-چی شده هیونگ؟
-این گلا رو ببین نامو! اینا از همونایی هستن که موقع ازدواجمون بهم دادی، یادته؟؟
با یادآوری اون روز لبخندی زد و طبق معمول انگشت هوسوک تو چال لپش فرو رفت. چندتا از اون گلا رو چید و مثل روز ازدواجشون روی موهای هوسوک گذاشت.
-من خودم و هوسوکی هیونگی را شوهر و شوهر اعلام می‌کنم.
و این صدای قهقهه هوسوک بود که به هوا رفت. با شیرینی تمام داشت واسه نامجون دلبری می‌کرد و قلب ضعیف شدش رو به تپش مینداخت. دلش می‌خواست همونجا صدای خنده های دلبرانش رو با یه بوسه عمیق ساکت کنه، می‌خواست تا ابد به این صدا گوش بده، می‌خواست تا ابد این لب ها رو خندون ببینه.
+هی تو چرا هنوز سینگلی؟؟ این همه قرار واست ترتیب دادم رو هرکس یه عیب و ایرادی گذاشتی، عمر رابطه هات بیشتر از یه ماه نمیشه. این کوتاهه، اون درازه، این لاغره، این چاقه، این کجه، اون صافه، این دختره لوسه، اون پسره تخسه، این مثل کنه می‌مونه، اون بهم اهمیت نمیده، میشه بفرمایی تایپ مورد علاقت چیه که همون رو واست پیدا کنم؟
"تویی"
-هیونگ باز اومدی گیر بدی بهم؟ ولم کن
+نکنه آسکشوالی؟
-ن..نه!! نیستم
+تو چشمام نگاه کن نامو
-ب...باشه هیونگ
صورتش رو نزدیک صورت نامجون برد جوری که نامجون می‌تونست نفساش رو روی صورتش حس کنه. قلبش دیوانه وار به سینش می‌کوبید جوری که نامجون می‌ترسید سینش رو بشکافه و بیرون بپره. هوسوک تو چشماش زل زده بود.
+تو یکی رو می‌خوای!!
-هااا؟!!
+یکی رو می‌خوای نامو، بدجورم می‌خوایش. نگو نه که نمی‌تونی منو بپیچونی! یادت باشه هیچوقت نمی‌تونی به هیونگ دروغ بگی. خب حالا بگو ببینم طرف دختره یا پسره؟
-چه فرقی داره؟
+پس پسره
-ول..
+خوشگله؟
-آره
لپاش گل انداخته بودن
+من می‌شناسمش؟
-نمی‌دونم
+پس می‌شناسمش. یونگیه؟
-نه بابا
+جینه؟
-جین که دوست دختر داره
+گفتم شاید دلت پیشش گیر باشه
-اون پسره ی ویراستاره؟
+نه هیونگ
-هییییییییییی، نکنه جیهو نونا رو می‌خوای؟؟؟
+خوبه خودت گفتی پسره😐
-از تو هیچی بعید نیست. ببین جیهو ازت ۱۶ سال بزرگتره. درسته که سن ملاک نیست ولی خب ۱۶ سالم کم نیست. ببین اون جای مادرته چطور می‌تونی بهش نطر داشته باشی ازت انتظار نداشتم نامجون، تازه مثل اینکه قراره به زودی نامزد کنه
-هیونگ...
+بله؟
-لطفا سکوت کن
+عَهههه، من می‌خوام بدونم کیه خب:(
-به زودی می‌فهمی
+هی کلک، می‌خوای بهش بگی؟ صبر کن ببینم، هنوز بهش نگفتی؟!
-نه هیونگ نگفتم، فعلا هم نمیگم
+چرا؟؟
-وقتش نیست.
+پس کی وقتشه؟
-معلوم نیست. امیدوارم به زودی. اینا رو بیخیال، اوضاع خودت با دوست پسرت چطوره؟
-خوبه
+دروغ میگی هیونگ
-نخیرم، دروغ نمیگم
+گوشات قرمز شده، داری دروغ میگی
-ازت بدم میاد...
+بهم بگو چی شده هیونگ
-این اواخر یه کم باهام سرد شده ولی اشکال نداره، حتما کارش سخته، منم..منم خب دیر میام خونه واسه همینه که اینجوری شده
-هیونگ نباید انقد بهش اعتماد کنی
+ولی من دوسش دارم، می‌دونم دیگه بهم خیانت نمی‌کنه
-آدمی که دوبار خیانت کنه، بار سوم دیگه واسش کاری نداره. تازه این یارو جلوی بقیه همیشه سعی داره کوچیکت کنه، چرا متوجه نیستی؟
+هی نامو، اونا فقط شوخی بودن!!
-آره حتما واسه همین قایمکی تو بالکن گریه می‌کردی
+تو چطور جرئت می‌کنی!!
-هیونگ به خودت بیا، چرا انقد محکم چسبیدی بهش؟ هیونگ من دیگه برق شادی رو تو چشمات نمی‌بینم. چی شده هیونگ بهم نمیگی؟ چرا ارزش خودت رو میاری پایین؟؟؟
+تو چی می‌فهمی؟ چی می‌فهمی از اینکه همیشه تحقیرت کنن به خاطر چیزی که تقصیر تو نبوده؟ کل عمرم بهم گفتن چندش، به خاطر بدنم تحقیر شدم، همه رهام کردن، می‌دونی چیه؟ هیچوقت حس نکردم آدم خوشگلی هستم، همش حسرت خوشگلی شماها رو می‌خوردم. میدونی چرا رابطه هام دووم نداشتن؟ چون همیشه ناکافی بودم. اینکه همیشه مشت مشت قرص اعصاب بخورم و بگم حالم خوبه چه حسی داره؟ اینکه هنوزم حس کثیف بودن دارم چه حسی داره؟ حالا که یکی رو پیدا کردم که بهم حس اینو میده که منم ارزش دارم نخواه که ازم بگیریش کیم نامجون!
-تو به این میگی با ارزش بودن؟ غرورت کجا رفته ها؟ تو ارزشت در این حده که بهت خیانت بشه و وقتی بخشیدیش با کمال پررویی بازم بهت خیانت کنه؟ در این حد بیچاره شدی؟
+آره من یه بیچارم نامو، یه بیچاره بدبخت افسرده که روزی مشت مشت قرص می‌خوره تا سرپا بمونه، تا بتونه لبخند بزنه که آره، حال منم خوبه. ولی حالم خوب نیست. از بچگی خرد شدم، حالم خوب نیست. حتی تو هم که بهترین دوستمی نفهمیدی حالم خوب نیست پس سعی نکن ادای آدمای دلسوز رو دربیاری نامو. حالا هم زود این آدم بیچاره رو تنها بزار!!!
صداش رو برده بود بالا و فریاد میزد. نامجون عصبانی و شوکه از حرفای هوسوک متقابلا داد زد:
-اصلا هر غلطی دوست داری بکن جانگ هوسوک!!!
و بعد به سرعت به طرف ماشینش رفت و هوسوک رو تنها گذاشت. هوسوک هم روی اون علفای بلند نشست و سرش رو پاهاش گذاشت و بلند بلند گریه می‌کرد.
.
.
.
حدود یک ربع بود که تو خیابونای اطراف شهر سرگردون بود. خودشم نمیدونست چرا، ولی نمیتونست به خونه برگرده. حرفای هوسوک تو گوشش زنگ می‌زدن. چطور تا الان حال بدش رو نفهمیده بود؟ لعنتی به خودش فرستاد، هوا سرد شده بود و احتمالا هوسوک اونقدری احمق بود که به تاکسی زنگ نزنه و همونجا منتظر ماشین بشینه. اون شب هم که ماشینی از اونجا رد نمیشد. می‌ترسید سرما بخوره.
به سمت جایی که هوسوک رو ول کرده بود برگشت. از ماشین پیاده شد و هوسوک رو صدا زد اما جوابی نشنید. دور و اطراف رو نگاه کرد ولی اثری ازش نبود.
-حتما برگشته خونه...
با صدایی که شنید شوکه سرش رو به طرف صدا برگردوند... گوشی هوسوک رو علفا افتاده بود و زنگ می‌خورد ولی اثری از خودش نبود...

you are my life Where stories live. Discover now