A Love As Big As 7 Skys Chapter 7

33 5 0
                                    

عشقی به بزرگی هفت آسمان

قسمت هفتم


شنل خاکستری رنگش را مرتب کرد و کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشید. لب هایش همچنان از سرما تکان میخوردند و بدنش بیش از حد ضعیف شده بود.

قدم هایش آنقدر ضعیف و بی تعادل بود که هر لحظه امکان داشت بر روی زمین بیفتد.

مقابل درب ورودی پادشاهی ایستاد و سرش را بلند کرد. قصر برادرش مانند یک گل نیلوفر در بین یک جویبار بر روی آسمان بنا شده بود.

سالن اصلی با ستون هایی از طلا و با شکوهی که تنها خدا میدانست آن را چطور توصیف کند. مجسمه هایی بزرگ از نوادگانشان که به شکل گرگینه هایی شجاع ساخته شده بود.

باغ مورد علاقه لوهان که درست در کنار سالن اصلی قرار داشت.

خدمتکاران هنوز گل هایش را پرورش میدادند و درخت هایش را هرروز بلند قامت تراز دیروز میکردند.

گویی در دل آرزو داشتند بازهم چهره فرشته گونه ولیعهدشان را ببینند...

لوهان...بازهم یادآور آن شد که دلش چقدر تنگ است.نمیدانست چه مدت گذشته,نمیدانست چه مدت در آسمان سوم بود اما آنقدری از درون یخ زده بود که دیگر به گرمای قدیمی اش برنگردد...

سرش را پایین انداخت و بی اختیار لبخندی غم انگیز تر از یک نوای اشک آلود زد.حتی خدایان هم به دعاهای بکهیون جواب نمیدادند.

حتی آینه آرزو هم تک آرزوی بکهیون را برآورده نمیکرد...حتی اگر روزها بر روی زانو هایش بشیند و التماس کند بازهم هیچ خدایی برای گوش دادن به او تخت پادشاهی اش را رها نمیکند..

قدم هایش را به آرامی به سمت تالار اصلی برداشت.هنگام بالا رفتن از پله ها با دیدن خراشیدگی های عظیمی که برروی پله ها وجود داشت تعجب کرد.

عمارت سهون را هیچ گاه انقدر با نقص ندیده بود.قدم هایش را بلندتر کرد  پله هارا با سرعت بیشتری طی کرد.

او میدانست یک اتفاقی افتاده است...حال که اینجا بود حسش میکرد.

بی آنکه ورودش را اعلام کند درب تالار پادشاهی را باز کرد و واردش شد.

هیچ شمعی روشن نبود. تخت پادشاهی خالی از هر شاهی بود و ستون ها همه پر شده بودند از جای خنج های بزرگ.

میدانست این خنج ها چه معنایی دارد...میدانست چرا تخت پادشاهی برادرش خالی است...

بی اراده کلاهش را از روی سرش پایین انداخت و با چشمان خاکستری رنگش که حال درخشش بیشتری به خود گرفته بود به اطراف نگاه کرد.

سهون کجا بود...شاه هفت آسمان کجا رفته بود که این چنین تالارش در غم و اندوه غوطه ور مانده بود؟

: شاه اینجا نیست.

صدایی محکم و پر غرور چانیول گوش هایش را پر کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 25 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

A Love As Big As 7 Skys Where stories live. Discover now