تمام باکسرهای توی اتاقش کثیف بودن (تشکر از ریدر ماهی) و فقط یه باکسر صورتی گیرش اومده بود که خداروشکر تونست با یه ربدوشامبر سفید بپوشونتش و حدود نیم ساعت پشت در اتاق وینسنت منتظر اجازه ورود اون عوضی بود.
هرچقدر با تلقین سعی میکرد خودشو به بیخیالی بزنه و آروم باشه بازم فکر کردن به اینکه در برابر اون آدم هیچ نفوذ و قدرتی نداره آدرنالین خونشو بالا میبرد و استرس به سرعت فانتوم تو کل بدنش جریان پیدا میکرد. کم کم داشت زیر پاش علف سبز میشد که بیسیم بادیگارد بوق زد و بهش اجازه ورود دادن. یه نفس عمیق کشید و با خونسردی ساختگیای قدم به داخل اون اتاق تاریک برداشت و در بزرگ و باشکوه پشت سرش، که با بقیه اتاقا تفاوت فاحشی داشت با صدای بمی بسته شد. این اتاق تقریبا ده برابر اتاق خودش و جنس دیوارا از چرم مشکی بود. بارون قطع شده بود و توی اون سکوت صدای نالههای ضعیفی به گوشش رسید و با اخمی که از روی کنجکاوی پیشونیش رو چروک انداخته بود به سمت صداها راه افتاد. هرچقدر بیشتر پیش میرفت آه و نالهها واضحتر میشد و ازونجایی که اصلا دلش نمیخواست شاهد سکس وینسنت با یکی از آدمهای چندش کلاب باشه عین احمقای منحرف سرجاش فالگوش وایستاد و شروع کرد به جویدن پوست لب پایینیش و مونده بود چیکار کنه! چون نه راه پیش داشت نه راه پس. و به دلایل نامعلوم سختتر شدن پایین تنهاش رو هر لحظه بیشتر از قبل حس میکرد.
تا اومد به خودش فحش بده سایه سیاهی روش افتاد و بله! مار عوضی با یه کیمونوی مشکی و طرح دوزیهای طلا کوب که نصف سینه و تتوهاشو بیرون انداخته بود از لونهاش بیرون اومد و با نگاه کنجکاوانه سرتا بالاشو برانداز کرد و به قدری نزدیکش شد که نفسهاشون به هم گره خورد.
- امشب خوشگل شدی.
لپاش با شنیدن این حرف غیرمنتظره از دهن اون مرد بیثبات گل انداخت و سعی کرد با حاضر جوابی، خوشو جمع و جور جلوه بده.
+ هرشب همینقدر خوشگل و جذابم.
و زیرلب طوری که وینسنت نشنوه گفت:
+ فقط تو کوریو نمیبینی...
مرد چشم آبی ابرویی بالا انداخت و نیشخندی زد.
- دنبالم بیا.اطاعت کرد و ساکت، پشت سرش راه افتاد و بعد از رد شدن از راهرو به سالن اصلی اتاق رسیدن. جونگکوک که حالا واضحتر میتونست صدای آه و نالهها رو بشنوه، حدس زد دو نفر دیگه هم توی اتاق این بیمار روانی باشن. تریسام؟ خیلی هم دور از ذهن نبود، اما به هیچ وجه دلش نمیخواست قاطی همچین چیز کثیفی بشه! تو اون مسیر تاریک انقدر پیش رفتن و صداها به قدری واضح شد که تازه تونست تشخیص بده که اون صدای کسی نیست جز خود خرش! و وقتی وینسنت کنار رفت و روی کاناپه نشست با چشمای از حدقه بیرون زده به چهره لنتی خودش و وضعیت فجیحی که دیشب از سر گذرونده بود از صفحه تلویزیون هشتاد و پنج اینچی نگاه کرد.
- چطوره؟ خوشت اومد؟ من که خیلی ازش لذت میبرم.
جونگکوک مات و مبهوت خشکش زده بود و دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه ولی صدایی ازش بیرون نیومد به جاش تو دلش گفت "این آدم صد در صد بیمار روانیه جنسیه!" و اینطور که الان مشخص شد هیچ پرایویسیای توی این مکان لعنت شده نداشت و برای فهمیدن این موضوع خیلی دیر کرده بود.
- دیگه انقدر تکراری شده که حوصلهامو سر برده واسه همین صدات کردم بیای.
+ چی ازم میخوای؟
- تو خیلی سرگرم کنندهای بانی میخوام بیشتر سرگرمم کنی.
+ پس یه دلقک استخدام کن جناب وی!
أنت تقرأ
Livid Heart🖤🚬 | Vkook
قصص الهواة𓄸 Name: Livid Heart | قلب کبود 𓄸 Genre: Smut, romance, mafia⛓️🚫 𓄸 Main Couple: Vkook 𓄸 Age category: +21⛔ 𓄸 Writer: Jisog 𓄸 Update: Weekly on Wednesday🚬 اولین چیزی نیست که نوشتم ولی اولین باره که دلم خواست پابلیشش کنم ...