یکی بود و یکی نبود... (L.S)

12 3 0
                                    

نسیمی به گوشش برخورد و صورتش را خنک کرد. خواب بود یا بیدار؟ نمی‌دانست. تنها غرق در لذت شد و گوش سپرد به زمزمه‌ی معشوقش:«دوستت دارم.»

هری هیچگاه متقابل نمی‌گفت "من هم دوستت دارم" در عوض جواب داد:«من هم تا رسیدن به بزرگ‌ترین بی‌نهایت جهان تو رو می‌پرستم‌.»

پنجره‌ی اتاق باز بود. شب قبل باران زده بود و پسرک تا زمانی‌ که خواب به سراغش آمد به صدای در آغوش گرفته شدن قطرات اشک ابر توسط زمین گوش سپرد، انگاری این‌کار دو بازوی نرم و گرم به دورش می‌پیچید و پسر را که قطره‌ی اشک بزرگی بود از هر آسیبی نجات می‌داد.

حال نور از همان پنجره که دیشب مانند زخمی بود می‌تابید و خواب را برای هری دشوار می‌کرد. بیدار شد اما در تخت خواب ماند.

ساعت دوازده و ده دقیقه بود، به دیوار روبه‌رو زل زد.
دوازده و ربع شد، پتو را تا خرخره بالا کشید و لحظات کوتاهی از خنکی و نرمی‌اش لذت برد.
دوازده و بیست دقیقه شد، به پشت خوابید و سقف جالب شد.
انگاری خوابش برده بود چون چشم که باز کرد دوازده و چهل و پنج دقیقه شده بود.

مسئله‌ی بزرگی که نبود. می‌خواست هیچ کار نکند. اما خب، تنها این نبود. چشمانت را ریز کن، گوشت را بیاور نزدیک، انگشت اشاره و وسط‌ات را در هم پیچ بده و قسم بخور که چیزی به پسر نمی‌گویی.

من هم تن صدایم را می‌آورم پایین، لب به گوش تو می‌چسبانم و خدای من، زمزمه کردن چقدر سخت است. هری از تنهایی می‌ترسد. واقعا که کار وحشتناکی‌ است یواشکی حرف زدن. می‌گوید خانه حرف می‌زند. خوب گوش دادی؟

دوباره تکرار می‌کنم.
این‌بار سریعتر.
تمام حواست را به من بده.
هری از خانه‌ی خودش می‌ترسد، فکر می‌کند در و دیوار خانه تسخیر شده‌اند و سخن می‌گویند.

از نظر من‌ که اشکالی ندارد. همه‌چیز وقت‌هایی که لویی خانه نبود غیرقابل تحمل میشد.

البته اگر دقیق‌تر به قضیه نگاه کنیم، بود و نبود لویی باعث مجنون شدن هری نشده بود، تنهایی عامل اصلی از پا در آوردن هری‌ست.

لویی که باشد، کمر هری را میان دست‌هایش قفل می‌کند و آن موقع دست دوستی کف‌پوش و پاهای برهنه‌ی آن‌ها ویولن می‌شود و زنگ ساعت هم‌ پیانو.

لویی که نباشد درز زمین بیشتر دهن باز می‌کند و انگاری گوشزد می‌کند:«انقدر راه نمیری که آخر با همین‌ تخت توی خاک دفنت کنن.» ساعت هم‌ دنباله روء دوستش میشه:«چند ساعت شده بدون معشوق عزیزت سر کردی؟»

تشویق کنید.
برنده‌ی مقام بهترین بازیگر نقش اول که به خوبی دراماتیک بودن رو به تصویر کشید میرسه به هری ادوارد استایلز.
نگرانش شدی نه؟ بیا جلو تا موهایت را نوازش کنم.
لویی جایی نرفته، بر می‌گرده. شاید دو یا شاید هم چهار ساعت دیگه.
هری زیادی وابسته شده.

OneShot [L.S] & [Z.M]Where stories live. Discover now