Chapter 8

730 109 41
                                    

تاحالا شده یه اتفاقی براتون بیوفته که از هیچ زاویه‌ای نتونین هضمش کنین ؟ بوسه‌ی جونگکوک و تهیونگ برای شاهزاده دقیقا همین بود ! دقایق طولانی‌ای میشد که با جدا شدن از هم جونگکوک روی تختش نشسته و تهیونگ هم دقیقا رو به روش روی زمین نشسته و به دیوار تکیه داده بود ولی هضم اون بوسه برای جونگکوک تقریبا غیر ممکن به نظر میرسید چون مغزش دچار مشکل شده و بدون توقف فقط اون لحظه و جملات تهیونگ رو توی سرش پخش میکرد و کم مونده بود تنها شاهزاده‌ی موجود به دلیل تپش بالای قلب سکته کنه

-داره صبح میشه شاهزاده ... اگر میخوای سرمو با شمشیرت ببری ببر و اگرم نه بزار یکبار دیگه ببوسمت تا بتونم با خیال راحت برم

جونگکوک میدونست حالا حالاها نمیتونه اتفاقی که افتاده رو هضم کنه در نتیجه برای فعلا بیخیالش شد و با چشم های گرد شده به تهیونگ نگاه کرد

+بری ؟ کجا بری ؟

-یه جایی که تا شب زنده بمونم

+مگه شب چه خبره ؟

تهیونگ که یک پاش دراز شده و پای دیگش رو توی شکمش جمع کرده بود و دستش رو بهش تکیه داده بود نیشخند شیطونی زد

-قراره دوباره بیام و ببوسمت !

جونگکوک واقعا ظرفیت این حجم از شوکه شدن رو نداشت برای همینم با کلافگی از روی تخت بلند شد و رو به روی تهیونگ نشست

+چی از جونم میخوای ؟ تو که میدونی این کاری که میکنیم درست نیست ! احساسی که بین من و توعه اشتباهه ... تو گروگانگیرِ من بودی و هم جنس منی ... من و تو نباید به هم حسی داشته باشیم

تهیونگ لبخند محوی زد و بدون تغییر در پوزیشنش فقط پشت سرش رو به دیوار تکیه داد

-منم مثل تو فکر میکردم ولی بعد از رفتنت نامجون یه چیز جالب بهم گفت

جونگکوک که اسم جدیدی به گوشش خورده بود با گیجی اخم کرد

+نامجون کیه ؟

-یکی از اون دو نفری که این مدت میدیدی

جونگکوک با حالت تفهیم سرش رو بالا و پایین کرد و منتظر موند تا تهیونگ ادامه بده

-بهم گفت عشق جنسیت نداره ... گفت تا وقتی قلبت براش تند میزنه ، دلتنگش میشی و میخوای مدام کنارش باشی و عطر تنشو نفس بکشی یعنی عاشقشی و این موضوع هم جنسیت نمیشناسه

چهارزانو نشست و با گرفتن دسته‌ای از موهای بلند جونگکوک اون رو به بینیش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه روی موهای ابریشمیش بوسه گذاشت بدون رها کردنش تو چشم های بهت زده‌ی جونگکوک خیره شد

-من تو حسرتِ بوی موهات از اکسیژن متنفر شدم شاهزاده ... این یه چیزی فراتر از دلتنگیه !

جونگکوک باورش نمیشد تهیونگِ دیوونه‌ای که اکثر مواقع در حال چرت و پرت گفتن بود حالا داره تا این حد زیبا حرف میزنه و قلب جونگکوک بدجوری لا به لای کلمات شیرینش گرفتار شده بود . تهیونگ موهای جونگکوک رو رها کرد و با جدیت بی سابقه‌ای تو چشم های مشکیش خیره شد

Prince Against Money 🫅🏻Where stories live. Discover now