"کلبهی سیاه- جنگل ایروانای شمالی"
به درد و نشونههایی که روی طلسم ظاهر شده، نگاه میکرد و لبخندی رو که شرورانه عضو جدانشدنی از صورتش شده بود، به رخ میکشید.
هرچیزی که میخواست؛ از خلع کردن پادشاه، عذاب و دردی که پایانی نداشت، سفر به دنبال کسی که پیدا کردنش سخت بود تا از بین رفتن تدریجی سرزمین، بهش رسیده بود و از همه مهمتر از اثرات طلسم روی پادشاهی که ازش به شدت نفرت داشت، لذت میبرد.
وقتی اون مرد سراسر سیاه پوش رو جلوی در دید و صدای چکمههایی که به سختی روی چوبهای کف زمین کشیده میشد رو شنید، پوزخندش بیشتر شد و مرد رو مخاطب حرفش قرار داد.
-کاری که گفتم رو انجام دادی هِماوین؟
-بله قربان، همونطور که دستور دادید.
-خوبه! حالا داستان جالبتر میشه...بلند خندید، از روی صندلیش بلند شد، سمت دیگ کوچکی رفت و چی بهتر از این؟ با لذتی وصف نشدنی
مایعای به رنگ تقریبا ارغوانی با رگههای درخشان آبی روشن که درحال جوشیدن بود رو به آرومی هم زد و به گردش و ترکیب رنگهاش خیره شد.دستیارش که با ورود هماوین، مشکوک خودش رو به اون آلفای جادوگر رسونده بود، همراه با پرندهی سیاهرنگ و ترسناکش کنارش ایستاد، ریخته شدن مایع رو توی ظرف کوچک دید و تحملش رو برای سوالاتی که در سرش میچرخید، از دست داد.
-این چیه؟
-به یکی زندگی میده و از دیگری زندگی رو میگیره!
-منظورتون همون طلسمه؟
-درسته، این میتونه داستان پادشاه رو جالبتر کنه، مخصوصا با کاری که هِماوین انجام داد.
-چیکار کرده؟این سوالی بود که میخواست اول بپرسه و حالا انامیل خودش مسیر رو برای پرسیدنش راحتتر کرده بود.
-به زودی نه تنها تو بلکه خیلیهای دیگه میفهمند، طوفانی بزرگ در راهه!
-قربان واقعا شما عالی هستید. هیچکسی نمیتونه شما رو شکست بده!با اینکه چیزی از حرفهاش سردرنیاورده بود، طبق معمول شروع به تعریف کرد و با شوق پشت سرش حرکت میکرد ولی انامیل بیتوجه به حرفهای احمقانهی مرد، مقداری از معجونی که درست کرده بود رو برداشت و بقیهاش رو در چشم به هم زدنی نابود کرد. اون دیگ به اندازهی تعداد بالایی از اون طلسم رو میتونست از بین ببره ولی فقط همون مقدار رو برداشت، پس نقشهی شوم و بزرگی درسر داشت که باز فقط میتونست حدسهایی بزنه و انامیل کسی نبود که چیزی براش توضیح بده، با حدسهایی که لحظهای از سرش گذشت، مو به تن راست کرد، ترس چیزی بود که گاهی حتی دستیاری که سالها شب و روزش رو با انامیل زندگی کرده بود، از میزان بیرحمی و خوی شیطانی اون مرد همیشه همراهیش میکرد.
*********
سوکجین گوشهای از زندان تاریکی که بیرحمانه و بیگناه در اون اسیر شده بود، نشسته و نگران از وضعیت پادشاه به آیندهی نامعلوم سرزمین مرگارین فکر میکرد.
YOU ARE READING
The King's Talisman
Randomະ•آپ هردوشنبه• ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ The King's Talisman ະGᴇɴʀᴇ ᯓ Oᴍᴇɢᴀᴠᴇʀꜱ, Sᴍᴜᴛ, Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ ະCᴏᴜᴘʟᴇ ᯓ VKᴏᴏᴋ کیم تهیونگ، آلفای غالب سرزمین مِرگارین پس از رسیدن به تخت سلطنت به طلسمی عجیب دچار شد که تنها راه باطل کردنش، بتای گارد سلطنتی جئون جونگکوک بود که ک...