P.1

34 3 21
                                    

اواسط زمستان سال ۲۰۲۷
Et pov :
من یه آواره بودم ، یه گرسنه‌یِ بی پناه.. مثل امروز زمستون بود.
نزدیکایِ غروب هیونگ منو پیدا کرد و به خونش برد و بهم غذا و لباس داد.. من شدم برادر کوچیک ترش ، تک برادر مین.. تک پناهِ قلبِ بی پناهش و اونم شد تنها کسی که برایِ یه بچه هفت ساله باقی مونده.. ولی اون روز.. اصلا چیشد که من پام به زندگیت باز شد؟ هیچی یادم نمیاد ، هیچی جز خاکستریِ چشمات و برق موهای پر کلاغیت که رشته های برف چند سالی روش جا خشک کرده بودن.. قلبمو یادم نیست ، مغزمم همینطور.. با پایه خودم اومدم و با پایه خودمم رفتم.. اما چرا انگار یه چیزی میون لبهات گم کردم؟.. یه چیزی مثل دوستت دارم که میدونم هیچوقت بهم نمی‌گفتیش..
من رنگ باختم و مثل رشته موهایِ سفیدت میون سیاهی سقوط کردم..
پیدام کن لووین.. من همون آنایِ گم‌شدتم..
فکر کنم دیگه نمیتونم ادامه بدم ، برف همه جا رو پر کرده و چشمام سویِ دیدن نداره.. شهر پیدا نیست آقایِ رئیس ، نوری نیست.. قلبی نیست.. من دارم تو این بازیِ کوفتی از بین میرم و شما تمومش نمی‌کنین.. من قربانیِ اونم یا تو؟! اگه.. اگه من بمیرم شاید همه اینا تموم شه نه؟ کی میخواین چشماتونو باز کنین.. کی می‌خواین بفهمین که تیراتون ته کشیده و هر چی خشاب خالی کردین به هدر رفته ؟ کی میفهمین که اون داره توی تاریکی بهتون
لبخند میزنه؟..
کی میفهمی که من دارم میرم..
ما هیچوقت توی یک قاب نبودیم..
عکسامون همیشه منو از تو جدا میکردن..
عشق درست.. در قابِ زمانیِ نادرست..
فقط کمی درد داره.. تو باید منو تنها بذاری..
هنوزم بوسه هاتو یادمه.. من هنوز اینجام و اشک هامو توی دستام جمع کردم.. میدونم که باید بری.. اما من هنوزم اینجام..

Poetic Vulgarity - d4vd

قسمت اول :

" بهتره کارِت رو درست انجام داده باشی جیمز! در ضمن ، سوپاپ دود و هوا و سیم کلاچ‌ها باید دوباره چک بشن ، به دن بگو به تمام نمایندگی ها زنگ بزنه تا برای ریچک شدن GLC200 برن "

+ باشه رئیس جوش نزن خودم حلش میکنم!

نفس عمیقی کشید و کش و قوسی به بدنش داد.. هنوز دو جلسه و یک مصاحبه مونده بود تا روز خسته کنندش به پایان برسه.
سمت آشپزخونه‌ی کوچیک اتاق رفت و ماگ سیاه رنگش رو با قهوه پر کرد تا شاید کمی هم که شده خستگی رو از تنش بیرون کنه ، اما به ثانیه ای نکشید که تمام محتویات رو دوباره توی ماگ خالی کرد.
" اههه این قهوه تخمی چرا انقدر سرده! لعنت به این زندگی‌ای که من دارم! تف تو هر چی قهوه و ناقهوه‌س.. اصلا کوفتم خوردم ، خوردم "

همون طور که به غر زدن ادامه می‌داد در باز شد و جیمز با آرامشی که معلوم نبود از کجا آورده بود خودش رو روی کاناپه مشکی رنگ رئيسش انداخت.

+ عاخ خدااا ، کمتر غر بزن رئیس! چرا یه مدت نمیری استراحت و همه چیز رو دست ما نمی‌سپاری؟

𝖳𝗎𝗋𝖻𝗎𝗅𝖾𝗇𝖼𝖾 | 𝗩𝗸𝗼𝗼𝗸Where stories live. Discover now