salve

2.1K 512 204
                                    

.
.
.
ساعت‌ها بود که کنار تخت نشسته و منتظر کوچک‌ترین حرکتی از پسر بی‌هوش روی تخت بود.
حتی وقتی نامجون یا دکتر ازش خواستن بیرون از اتاق بمونه قبول نکرد. دکتر احتمال می‌داد پسرش از لحاظ روحی آماده‌ی شلوغی و هیاهو نباشه. پس باوجود نگرانی دوست‌هاشون به همه گفت تا نرمال شدن حال جونگ‌کوک برن تا اطرافش خلوت باشه.
موضوع یانجون رو هم به طور کامل به یونگی سپرد و بهش گوشزد کرد فعلا اون عوضی رو زنده نگه‌داره چون قطعا لذت خلاص کردنش رو از دست نمی‌داد.
احتمالا شخص سومی جز هانا و یانجون هم پاش وسط بود، یونگی توی خونه وسایلی پیدا کرده بود که می‌گفت تعدادشون بیشتر از این بوده.
با تکون خوردن پلک‌هاش از افکارش بیرون اومد، قلبش لرزید.
نفس به سینه‌اش برگشت.
انگار بعد از چند روز تازه می‌تونست نفس بکشه.
زندگی کنه.
با گره خوردن نگاه گیج و سرخ پسر لبخند غمگینی زد.
چقدر گود رفته بودن چشم‌هاش. چقدر کم فروغ شده نگاهش... چقدر سرخ و دردمنده!
افکار تاریکش رو پس زد.
فقط خدا می‌دونست چقدر فکر شیطانی توی سرش داشت تا باعث این حال جونگ‌کوکش رو به بدترین حالت ممکن عذاب بده.
دستش رو بلند کرد و نرم روی موهای پسر رو به روش کشید.

- بالاخره چشم‌هات رو باز کردی؟

جونگ‌کوک خیره بود.
خیره به اون چشم‌ها.
به اون نگاه‌ِ پر از نوازش آشنا.
حتی اگر این تصویر رویا بود پس زندگیش می‌کرد.

- می‌دونستم که می‌آی.

با صدای گرفته‌ی مو مشکی بغض کرد.
نگاهش ابری شد.
چقدر دلتنگ بود. دلتنگ اون نوا و لب‌های خوش حالت. دلتنگ اون نفس‌های خوش عطر که از سینه‌ای معشوقش بیرون می‌اومد.
اما جمله‌ای که شنید بیش از اون بود که جلوی بغضش رو بگیره.
جونگ‌کوک منتظرش بود!
اون منتظرش بود... تمام این مدت ایمان داشت که می‌ره دنبالش.

- بابت تمام ثانیه‌هایی که ناامیدت کردم، منو ببخش.

با تموم شدن جمله‌اش اشکی بی‌اجازه از گوشه‌ی پلکش سر خورد و گونه‌اش رو خیس کرد.
دست جونگ‌کوک بالا اومد.
بی‌حال و کم جون بود. تهیونگ به سرعت دستش رو گرفت و کمک کرد تا بلندش کنه.
روی صورتش نشست. رد اشک رو نوازش کرد.
همین‌حالا هم سرخی و ورم چشم‌هاش نشون می‌داد این چند روز به اون دو چشمِ وحشی سخت گذشته.

- گریه نکن.

سرش رو جا به جا کرد و روی انگشت‌های پسر که قفل دست خودش رو بوسید.

- از خشم و دیوونگی پرم کوک... می‌ترسم.

لب‌هاش کمی کشیده شدن.
احتمالا لبخند نبود این کشش دروغین! اون عادت داشت که عمیق و بلند بخنده.

- من این‌جام.

- همین که این‌جایی سر پا نگه‌ام داشته تا خون نریزم.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now