شليكِ بوسه!

848 149 40
                                    

کابوی | ۱۴

ـ نزدیک‌های صبح، تمام خونه‌اش رو به رگبار بستن؛ اما مهمانِ ویژه‌ات هنوز وارد ملکش نشده!

نگاه بند‌شده‌اش به حصار بزرگ وسط ملکش که حالا مختص به چرخیدن‌های پسری که داشت رسمِ درستِ زندگی توی مزرعه‌اش رو یاد می‌گرفت، بود رو همزمان با کام‌گرفتن از رولی که باز هم بین لب‌هاش جا باز کرده بود، به مردِ پشت‌سرش داد.

ـ يه جورى از مهمونم پذيرايى كن كه زبونش از اون‌همه شگفتى و هيجان، خوب بند بياد، آدان!

ـ يه نفوذى داريم، كلانتر.

نگاه سرخش روى صورت جدى مرد نشست.

ـ عكاسى كه با پوشش تورليدر به ايالت اومده، در واقع يكى از نفوذى‌هاى مهمانِ ناخوانده‌ى شماست.

با بيشتر توى‌‌هم‌رفتن اخم‌هاش، نگاه سنگينش رو دوباره به منظره‌ى آموزش‌ديدن همسرش دوخت.

ـ رابط، يه خبرنگار مشهور توی دبیه که اون شخص یه زمانی با سازمان همکاری داشته!

با بالا‌پریدن چندثانیه‌ای ابرو‌هاش، صدای بمش توی گوش آدان پیچید.

ـ آزادش بذار؛ می‌خوام ببینم این جوجه‌‌پرنده‌ی شکاری، تا کجاها می‌تونه پرواز کنه!

CowBoy | Vkook | AUWhere stories live. Discover now