سلام سلاممممم 💃احوالات؟....زود اومدم نه🤭
شادم گفتم بیام شادتون کنم 💃🥳 ( هنوز خبر ندارین چی قراره بخونین فعلا رقص💃🤣🏃🏻♀️)
ببینین که ۱۸ تیر ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۱ صبح وارد جمع ما شده👇
خیلی کوچولوعهههههه و خوابش مثل خودمونه جغده جغده 🤌این پارتو با جوجمون می اپم که قرارداد بستیم مامانو بیدار نکنه منم بشم گهواره دائمی🫂
خوب خوب مامی راضی از کامنتای پارت اول با اشتیاق استارت پارت دومو زد ....ممنووووووون 💞🫂
هی من گفتم صبر کنم داداشم به دنیا بیاد بعد فیکو شروع کنم آخر بی تحمل قشنگ دو روز دیگه به دنیا اومد🥲
حالا این پارتم خدمت شما ببینم چی طبق انتظار بوده چی نبوده 😎
خدمت بیبیااااام ....💞
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
در تقلا برای باز کردن پلک های خسته و دردناکش خواست عضلاتشو منقبض کنه اما با پیچیدن درد شدیدی توی بدنش به خصوص پایین تنه و مچ دستاش.
اتفاقات دیشب مثل فلش بک از حافظه اش گذر کرد.
بی حرکت شد.. پلکاشو بست و دندون هاشو به حدی بهم فشرد که باعث دردشون شد.
میخواست وقتی چشماشو باز میکنه حداقل اون لعنتی رو نبینه برای اون لحظه این بزرگترین آرزوش بود.چشم هاشو با تمام اضطراب باز کرد و سر برگردوند...دقیقا کنارش با بدنی لخت خوابیده بود.
پتو تا کمرش رو پوشونده بود..و باقی...
خشم، پشیمونی، عصبانیت و تصمیم به کشتن کیم تهیونگ فردِ مشکوکه این روزاش کل وجودشو تحت کنترل گرفت.
چطور نتونست پسش بزنه ؟
انقدر قدرت دفاعیه ضعیفی داشت؟اصلا اون احمق چطور میتونه انقدر عوضی باشه که به یه نفر به زور نزدیک شه؟
" تهیونگ: اقتدارمو نا...دیده نگیر من.. منتظر میمونم طعمه هام قدم اولو اونا بردارن و بعد...دیگه ..بازگشتی..نیست "
مچ دستاش هنوز بسته بودن...انگشتاش کبود شده بود و به سختی میتونست حسشون کنه از دندون هاش کمک گرفت تا گره رو باز کنه.
بلاخره با تمام سختی پارچه کراوات.. دور مچ هاش شل شد.
YOU ARE READING
°° 𝐑𝐚𝐧𝐝𝐨𝐦 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐭𝐡𝐞 𝐛𝐞𝐧𝐞𝐟𝐢𝐭𝐬 °°
Non-Fictionژانر : °° رمنس °° اسمات °° مافیایی°° جنایی°° اکشن °° °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° وکیل جوونی که تازه وارد دوره دیده شدنه هوش و حرفه اش شده، با اشتیاق به سمت پرونده ای ۲۰ ساله کشیده میشه.... پرونده ای که مثل زنجیره ای خانوادگی میمونه نه حکم دستگیری داره ن...