Part 60

450 112 82
                                    

جونگ کوک هول شده حالت لش شده اش روی مبل رو به حالت نیم خیز تغییر داد و سرش رو سمت یونگی چرخوند و سریع گفت: اونجوری که فکر میکنی نیست یونگی بزار برات توضیح بدم

صورت بی احساس یونگی استرسش رو بیشتر کرده و سکوت کوتاهش بهش دامن زده بود بلاخره بعد سکوت و نگاه خیره اش به جونگ کوک با لحن اروم ولی محکمی گفت: همین الان وسایلت رو جمع میکنی و از خونم میری بیرون

جونگ کوک دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که یونگی مهلت نداد و با داد کنترل شده ای که مینهی رو بیدار نکنه اون رو از جا پروند همین الانشم قلبش با سرعت زیادی میزد و حس میکرد پاهاش به سردی یه تیکه یخ شدن

+فقط یه دقیقه بهم فرصت بده

یونگی دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که جونگ کوک سریع سمتش رفت و دستش رو روی دهنش گذاشت و قبل از واکنش یونگی برای فرار ازش دست ازادش رو دور کمرش حلقه کرد و محکم گرفتش

درسته یونگی از لحاظ تکنیک و تجربه هم سطح خودش و یا حتی بالاتر بود ولی از لحاظ فیزیکی با اون جثه ی ضعیف و لاغرش که مشخص بود به خاطر نداشتن تغذیه ی خوبه اصلا به پای جونگ کوک با اون هیکل بزرگ و عضله ای که داشت نمیرسید

در حالی که با حس نفسهای گرم یونگی روی دستش و دیدن چشم های کمی گشاد شدش از تعجب، چیزی زیر دلش تکون خورد با لحنی که فقط در عرض چند ثانیه از استرسی بودن به جدی تغییر کرده بود گفت: گوش کن بهم، باشه؟

برای چند ثانیه توی سکوت به چشمهای هم خیره شدن که بلاخره یونگی سری به نشونه ی تایید تکون داد

واقعا حوصله ی گوش دادن به بهانه ی جونگ کوک رو نداشت و قصد داشت با نشون ندادن واکنشی و شاید کمی تقلا از شرش خلاص شه ولی ناچار برای سریعتر فرار کردن از نگاه مضخرفش تایید کرد

منظورش از نگاه مضخرف جونگ کوک، چشم هایی بودن که از لای پلکهایی که فاصلشون کم و کمتر میشد جوری بهش خیره شده بودن که انگار داشتن به یونگی التماس میکردن تا بزاره جونگ کوک اون رو کامل زیر سلطه ی خودش بگیره ولی چیز دیگه ای هم توی نگاهش بود که یونگی نمیتونست بفهمش

یونگی از این نگاه متنفر بود

جونگ کوک با دیدن تایید یونگی خیلی نامحسوس گوشه ی لبش بالا رفت

طبیعتا الان که یونگی موافقت کرده بود تا به حرفهاش گوش کنه باید دستش رو از روی دهنش برمیداشت ولی این کار رو نکرد
چون از این وضعیت خوشش اومده بود
گرمای لبهای نرم و صورتی یونگی روی کف دستش و نفسهای ارومش که به دستش میخورد باعث شل شدن عضلتاش و رفتنش توی خلسه شده بود

خیلی ناگهانی این فکر به ذهنش اومد که چی میشد اگه جای کف دستش لبهاش الان روی لبهای یونگی بودن
با تصور بودن لبهاش روی اون لبهای صورتی و باریک ناخوداگاه لب پایینش رو کمی توی دهنش کشید و گاز ریزی ازش گرفتن

BAD BOYSWhere stories live. Discover now