جونگ کوک ترسیده سر بلند کرد و به تهیونگ خیره شد. تهیونگ دستش رو به سمت جونگ کوک دراز کرد.
جونگ کوک با تعلل دستش رو توی دست تهیونگ گذاشت، تهیونگ به جونگ کوک کمک کرد تا از روی زمین بلند بشه._چیزه... چیزه...
تهیونگ به چشم های ترسیده ی جونگ کوک نگاه کرد.
_لازم نیست توضیح بدی
جیمین جلو اومد و دست جونگ کوک رو گرفت.
_ولش کنتهیونگ با اخم به صورت جیمین نگاه کرد و دست جونگ کوک رو محکم تر فشار داد.
_باهاش کار دارم تو می تونی بری!
جیمین نمی خواست عقب بکشه؛ اما وقتی دخالت جونگ کوک رو دید سری تکون داد.
_نیاز نیست نگران باشی جیمین، شاید تهیونگ هم هوس کرده واسه اش دستبند درست کنم
خنده ای کرد و استرسش رو مخفی کرد، جیمین زیر لب زمزمه کرد.
_باشه زود بیا پیشم
_باشه
وقتی جیمین رفت تهیونگ هنوز هم دست جونگ کوک رو رها نکرده بود.
_بهتره توی باغ اصلی قصر یه قدمی بزنیم
دستش رو از روی مچ جونگ کوک سر داد و انگشت های کشیده ی خودش رو بین انگشت های کشیده ی جونگ کوک قفل کرد.
نزدیک های باغ بودن که جونگ کوک پرسید.
_تو... یعنی... ما...
تهیونگ به نیم رخ جونگ کوک که می درخشید نگاه کرد.
_من هر بار تند میرم، نمی تونم خشم خودم رو کنترل کنم
جونگ کوک سعی می کرد آروم باشه؛ اما نمی شد دست گرم تهیونگ قفل دستش بود و تهیونگ با شیطنت داشت شستش رو روی دست جونگ کوک نوازش وار می کشید.
_حرف هایی که می زنی واسه ی من آزاردهنده است، نمی تونم نادیده شون بگیرم یا حداقل قبولشون کنم
جونگ کوک به باغ پر از گل و سرسبز قصر نگاه می کرد بوی عطر گل ها هر قدمی که بر می داشتن بیشتر می شد.
جونگ کوک ایستاد با غم در جواب تهیونگ گفت:
_بهتر نیست حقیقت رو هر چقدر که تلخه قبول کنی تا یه دروغ قشنگ به خوردت بدن؟ آخرش ماه از پشت ابر کنار میره کیم تهیونگ اون وقت اگه تمام مدت دروغ ها رو باور کرده باشی خودت آسیب می بینی
تهیونگ به چشم های جونگ کوک که توی نور خورشید روشن تر به نظر می رسیدن خیره شد دست آزادش رو بالا آورد و مژه های جونگ کوک رو لمس کرد.
_نمی خوام دروغ ها رو باور کنم؛ اما وقتی این دروغ ها رو از عزیزترین هام می شنوم باید چی کار کنم تو بگو؟!
جونگ کوک صدای قلبش رو می شنید نامحسوس نفس عمیقی کشید.
_چشم هات رو باز کن کیم تهیونگ تا دیر نشده... چشم هات رو هر چیزی زود تر باز کن تا حداقل توی تاریخ ازت به عنوان یه پادشاه احمق و بی عرضه یاد نشه
YOU ARE READING
"ساکورا"𝚂𝙰𝙺𝚄𝚁𝙰
Fanfiction_من شبیه پلیکانم گوشت تنم رو می کنم بهت میدم بخوری اما تو از درد من حرف نمیزنی از کسی که چشماش به خاطرت غمگین بوده داستان میگی! "جئون جونگ کوک" ساکورا روایت عشق شاهزاده ی کره شمالی جئون جونگ کوک به پادشاه کره ی جنوبی کیم تهیونگ هست که به اجبار ازدوا...