قلب کوچک

1.3K 189 183
                                    

فصل پنجاهم

وقتی که به کلیسای هومل –اسم قدیمی هلمز چپل(زادگاه هری)- رسیدن همه برای خوش آمد گویی به تازه وارد ها آماده بودن.

خانواده ی هری باری اونا یه ضیافت کامل ترتیب داده بودن. از اون نوع ضیافت ها که طبق گفته ی لیام نایل خوشش می اومد توش شکرت کنه. این سر بحث رو درباره ی اینکه اون چرا باهاشون نیومده باز کرد.

" ظاهرا الی درست قبل از حرکت ما مریض شده بوده، سوفیا اومد به بار و به نایل گفت که برگرده خونه. خوب شد بو نبرد که قراره از شهر بریم وگرنه منم با خوش می کشوند و میبرد خونه." لیام این رو گفت و بعد لیوانش رو برای دوباره پر شدن بالا گرفت.

همه خندیدن و لیوان هاشون رو بلند کردن. هوا تاریک شده بود ولی هوای روستا برای کسایی که بیشتر سال گذشته رو مشغول دریا نوردی بودن حس خوبی داشت.

وقتی همه اونقدر مست بودن که توجه نکنن لویی از سر میز شام بلند شد.

اما هری حواسش خیلی خوب جمع بود که چنین موقعیتی رو از دست بده. اون موقعیت رو مناسب دید و به جما علامت داد که طبق برنامه ای که چیده بودن بره و با لویی صحبت کنه.

لویی بالای یه تپه ایستاده بود که دخت بهش ملحق شد.

اون لبخند زد و مودبانه شروع کرد:" اینطور که معلومه به اندازه ی بقیه خوشحال نیستید. مشکلی پیش اومده سرورم؟ به من بگید و من بر طرفش می کنم، بهرحال شما میهمان افتخاری ما هستید."

لویی بالاخره بهش نگاه کرد:" همه چیز مرتبه. اگه چیزی لازم داشتم میگم."

جما یه نفس عمیق گرفت:" کاملا مشخصه که اینطور نیست. من یجا رو میشناسم که میتونه ذهن های مشغول رو آروم کنه. اسمش رودخانه ی دین هست و زیادم از اینجا دور نیست."

لویی تغییری به حالت صورتش نداد:" تو لیست مورد علاقه هام نیست. اما بابت پیشنهاد ممنونم."

جما نمی تونست درک کنه چرا اون اینقدر سخت گیر بود اما می دونست اگه اونجا بمونه بجای اینکه جلبش کنه بد تر خسته ش می کنه، در نتیجه تعظیم کوتاهی کرد و برگشت پیش هری. اون ها بهرحال قرار بد یه مدت اونجا بمونن و در طول اون مدت جما می تونست بیشتر روش کار کنه. این باید عملی میشد. تقریبا نیمی از ارتششون از افراد یاغی تشکیل شده بود که همه شون بخاطر آوازه ی اسم لویی اونجا بودن.

اون شب و شب بعدش جما موفقیتی نداشت، طوری بود که انگار لویی اصلا اونو نمیبینه. هرگز حس نکرده بود اونقدر بهش توهین شده باشه و این داشت اعصابش رو خورد می کرد برای همین رفت پیش هری و بهش گفت که باید از نقشه ی شماره 2 استفاده کنن.

هری حاضر بود هر کاری بکنه به جز این، اما روز ملاقاتشون با عموم مردم داشت نزدیک میشد و اونا به همون اندازه که به آوازه ی لویی برای جذب یاغی ها احتیاج داشتن، احتیاج داشتن به مردم عادی نشون بدن که اون دیگه اون دزد دریایی خونریز قبل نیست.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونDove le storie prendono vita. Scoprilo ora