Part 4 - خدا دوست

1K 159 88
                                    

#PRFdisaster Part 4

به جلو هلم داد و گذاشت خودم راه برم.
سرعتمو از اون بیشتر کردم تا وجودش رو حس نکنم
چون حتی نمیخوام گرمای تنشو حس کنم که پشت سرم حرکت میکنه.
اون مثل یه سایه همیشه دنبالمه.
خودشو بهم رسوند و بازوی راستمو گرفت.

-«حتی یک ذره هم به فرار فکر نکن. این دفعه میدونم باهات چیکار کنم زین. من مثل بابام سیخ نمیمونم و نگات کنم تا هر غلطی دلت میخواد بکنی!»

_«اوه ادی! هردومون میدونیم تو مشکلت چیز دیگه ایه. نه غلطی که بابام کرده.»
-«ضربه روحی که من خوردم رو هیچکس نخورد.»
مطمئنی ادی؟ نه واقعا مطمئنی؟

با به یاد آوردن اون خاطره نحس اشک توی چشام جمع شد و با صدایی که بغض توش فوران میکرد زمزمه کردم:

_«تو هیچوقت طعم دردی که من تحمل کردم رو نمیچشی هیچوقت!»
یه لحظه دستش از دور بازوم شل شد و سخت قدم برمیداشت.
ولی دوباره به حالت اول برگشت.

هیچوقت نمیتونی درک کنی ادگار دنجر!
هیچوقت نمیتونی درک کنی که چه حسی داره وقتی توی پنج سالگی پدرت یه عوضی باشه..
هیچوقت..
بغض توی گلوم پیروز شد
و پارچه روی چشمم رو تر کرد....

(پایان فلش بک)

نایل گفت:
-«اوه پسر! هیچوقت فکر نمیکردم اون اینقدر پست باشه!»
با به یاد آوردن اون خاطره دوباره بغض گلومو گرفت.
هرچقدر پدر روانیمو لعنت بفرستم کمه.

اشک مزاحمی که روی مژه هام میرقصید و آماده نشستن بود رو با تیشرتم پاک کردم.

این خیلی سخته که تظاهر کنی پست فطرتی.
ولی دراصل فقط یه مرد باشی که داره برای آزادی میجنگه.

-«هی مرد! گریه نکن. یه کاریش میکنیم داداش.»
داداش.. آره اون برادرمه!
از وقتی که یادم میاد نایل کنارم بوده.
از وقتی که یادم میاد پشتم بوده.
از وقتی که یادم میاد برام مثل برادر بود.
آره اون برادرمه!

با بغض ادامه دادم:
_«حالا چه غلطی بکنم نایل؟ باید یه دختر بی گناهو بکشم تا اون عوضی ولم کنه. اونم عین باباش و دوست باباش پست فطرته. میخواد با این کار انتقام بگیره.»
و با این جمله که گفتم بدن نایل به لرزه افتاد.

_«و میدونم آخرش خودمم میکشه...»
تک تک کلماتش توی مغزم هک شده بود و مثل نوار ویدیویی ای که خراب شده هی تکرار میشد:

_"میدونی.. من مشکلم با پدر تو و اون دوست عوضیش بود. و حالا که اونا مردن.. و چند نفرم با خودشون بردن.. منم باید از اونا ببرم اون دنیا.....
البته اونا خودشونم رفتن.. ولی من قرار نیست برم. فقط چند نفرو میفرستم..."

نایل دستش رو روی شونه‌م گذاشت:
-«هی.. آروم باش. اون هیچ غلطی نمیکنه. »
سرمو تکون دادم و بعدش با دستام پوشوندمش.
اشکام رو نمیتونستم کنترل کنم.
مثل یه آبشار که نمیتوته وایسه اشکای منم در برابر بدبختیم نمیتونست وایسه!
خدایا من رقت انگیزم!
از روی میز دستمال کاغذی برداشتم و چشمام که حسابی قرمز شده بود رو پاک کردم.

_«فردا باید برم به اون آدرسی که داده. باید ببینم قراره دنیا رو از کی بگیرم.»
نایل سعی کرد آروم باشه:
-«آممم. فعلا از قهوه ات لذت ببر. فردا یه کاریش میکنیم.»

به خاطر استرسی که به طرز بامزه ای داشت پنهانش میکرد زبونمو لای دندونام گذاشتم و خندیدم.
اونم خندید:
-«به چی میخندی؟»

جوابی ندادم و دستمو لای موهاش بردم و بهمشون ریختم
کاری که از بچگیم میکردم.
گردنشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم.

_«مرسی که کنارمی داداش. »
آروم به کمرم زد
-«حرفشم نزن!»
نیاز داشتم... به این بغل نیاز داشتم. نیاز داشتم بفهمم یکیو توی این دنیای مزخرف دارم که به فکرمه و بهم اهمیت میده!

بهترین چیز توی دنیا حس داشتن یه برادره حالا چه تنی چه ناتنی. همین که حس کنی یکی رو به اندازه برادر نداشته ات دوست داری خودش خوشبختیه.

و من.. منی که خالی از هر حس خوبی ام...
حداقل این حسو دارم و براش ارزش قائل ام.
من برای نایل ارزش قائلم!

صبح از روی کاناپه بلند شدم. انگار برق سه فاز بهم وصل کردن. پتورو کنار زدم و سوئیشرتمو پوشیدم.
وقتی داشتم جلوی آینه زیپشو میبستم یاد حرف نایل افتادم
_«یخ کردی زین.. اینجوری سرما میخوری.»
لبخند زدم. آره آخرش سرما میخورم.
آدرسو توی جیبم لمس کردم و

_«خدایا خودت منو ببخش..»
خب الان که نمیخوام بکشمش ولی درهرحال دید زدن یه دختر و اعتمادشو جلب کردن و در آخر کشتنش خدا پسند نیست.

'«کی اینقدر خدا دوست شدی زین؟ خدات تا حالا کجا بوده؟»'
حرفای ادگار عوضی هیچوقت از گوشم بیرون نمیره.

همونجوری که دستگیره درو چرخوندم زمزمه کردم:
_«خدام تا حالا کنارم بوده که الان دوتامون زنده ایم ادی!»

هوای سرد صورتمو سوزوند. هر قدمی‌ که به سمت اون خونه نحس برمیداشتم به ترس درونم بیشتر اضافه میکرد.
بعد از کمی پیاده روی به یه خونه رسیدم که در جگری رنگی داشت.
دوطبقه بود و از پنجره های بزرگش میتونستی پله های قهوه ای رنگشو ببینی.

جلوی خونه با گل های رز قرمزی تزئین شده بود که پروانه های سفید رنگی روشون کز کرده بودن و تضاد رنگ جالبی به وجود آورده بودن.
پشت یه درخت قایم شدم و خونه رو زیر نظر گرفتم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حرفی جز
عشقمییییییی زین
ندارم :|

Perfect Disaster (Z.M)Where stories live. Discover now