Part 13 - غرق در خون

699 87 147
                                    

#PRFdisaater Part 13

اگر میتونستم تا ابد موتور سواری میکردم تا این لحظات تموم نشه. احساس آزادی میکردم.
ولی دیگه هر شبی پایانی داره!
دم در خونه -بهتره بگم عمارت- رجینا وایسادم. پیاده شد و هنوز داشت میخندید.

-«زین این عالی بود!»
_«کاری نکردم!»
لبخند زدم:

_«هی آمممم رجینا! اگر بازم به این قرار های متفاوت دعوتت کنم... آمممم قبول میکنی؟»
دستپاچه شده بودم.. نمیدونم چرا اصلا این سوالو پرسیدم. انگار یه دفعه ای از دهنم پرید.

لبخند زد و سرشو انداخت پایین و با دستاش بازی میکرد.
-«معلومه!»

لبخند زدم. میخواستم برگردم و سوار موتور بشم که ناخودآگاه برگشتم و روی گونه اش بوسه گذاشتم و و سریع سوار موتور شدم و گاز دادم.
چراش به خودم مربوط بود!

به خونه رسیدم.. همه چراغا خاموش بود.. نایل خوابیده! میخواستم برم طبقه دوم و یک راست برم توی تخت. داشتم از جلوی در اتاق نایل رد میشدم که یه دفعه ای درو باز کرد و با صدای بلند گفت:
-«چی شد چی شد چی شد؟؟؟؟»

چنان دادی زدم و عقب رفتم و خوردم به نرده های پله که نزدیک بود ازشون بیفتم که نایل اومد جلو و گرفتم.

چراغو روشن کرد و تا چشمای آبیشو دیدم یکی خوابوندم زیر گوشش.
دستشو روی جای سیلی گذاشت و با وحشت به من نگاه میکرد.

-«چته روانی؟؟؟»
_«من روانی ام یا تو؟؟؟ دیوانه خل مغز! آخه نصفه شب یهو اینجوری جلوی آدم توی تاریکی ظاهر میشن؟؟؟»
-«خب باید منو بزنی؟؟»

_«نزدیک بود از پله ها بیوفتم احمق! حقت بود.»
نایل دهنشو باز کرد تا بحثو ادامه بده تا اینکه در اتاق مهمان باز شد و هری با یه شرت اومد بیرون.

چشاشو مالید و موهاش بهم ریخته بود و کاملا معلوم بود بیدارش کردیم.
-«چتونه نصفه شبی؟؟ برید بخوابید روانی ها!»
صداش خش دار و گرفته بود.

_«من میخواستم برم بکپم ولی نایل نزدیک بود سکته ام بده!»
-«ترسو!»
با خشم سمتش برگشتم و دستشو به معنی تسلیم آورد بالا.

_«خب میخواستی بدونی چیشد؟؟ هیچی رفتیم رستوران و بعدشم موتور سواری کردیم! همین!»
نایل دستشو روی صورتش کشید:

-«نبوسیدیش؟»
با تعجب بهش نگاه کردم.
_«حتما داری باهام شوخی میکنی نه؟»
هری که به چهارچوب در تکیه داده بود گفت:

-«نه شوخی نمیکنه! اینم سوالیه برای خودش... آخه از توی احمق هیچی بعید نیست!»
دست به سینه ایستادم و با حالت کلافه ای گفتم:

_«نه نبوسیدمش... اون مثل دخترای ساده نیست! و حالا هم همتون برید بکپید خسته ام فردا هم باید به اون شرکت رسمی لعنتی بریم!»

Perfect Disaster (Z.M)Where stories live. Discover now