توی این دنیای گذرا، دنیایی که چیزها میان و میرن و هیچ چیز باقی نمی مونه ؛ پس چیزی ارزش نگران شدن داره؟......................................
_اون آبيه چي؟
_نه.
_کاری نکن از اینکه دوباره باهات اومدم خرید پشیمون شم سیلویا .
شروع شد ، فقط حيف كه سليقش خوبه .
بر گشتم و سعي كردم به قيافه ي خسته و كج و كوله ش نخندم._تو كه ميدوني من سفيد ميخوام اوا.
_خب اول يه چيزي بخوريم بعد دنبال كتوني سفيدي كه خيلي هم راحت گير مياد بگرديم .
يادم نبود براي با اِوا اين ور و اون ور گشتن بايد شكمش رو سير نگه داري وگرنه همينجوري به حرف زدن ادامه ميداد .
کوتاه اومدم و با هم از فروشگاه بیرون رفتیم تا جیزی برای خوردن پیدا کنیم.
..........................................
_سيلوي؟
_همم؟
همينطوري كه داشت از سيب زميني هاي من ميخورد گفت :
_پروژت رو چيكار كردي؟عكس هاتو به پروفسور والش نشون دادي؟
_نشون دادم ، قبول نكرد. نميدونم توقع چه عكسايي رو داره. بعضي موقع ها ازينكه اين رشته رو انتخاب كردم پشيمون ميشم .ميگه بايد بگردي خونه هايي با طراحي و معماري انگليسي اصيل انتخاب كني، هيچ ميدوني چقد اينكار سخته؟ اصلا خودش موقع تحصيل ازينكارا كرده؟
_تو كه بدت نمياد به بهونه ي دانشجو بودن و يه پروژه ي مسخره ي عكاسي سري هم به خونه ي اشرافي هاي انگليس بزني ، تو نيوكاسل همچين چيزي رو پيدا كردن كار خيلي سختي هم نيست.
YOU ARE READING
Sneakers [H.S]
Fanfictionبه دنیا خوش اومدی ، رویا پردازی رو متوقف کن ، قصه ی تو از همین الان شروع میشه ، مراقب باش کتونی هات گلی نشن. [this story contains mature content , read it on your own risk] ...