•پـارتِ هفــدهــم•

809 104 0
                                    


•ته ني•

يك هفته از اون ماجرا گذشته بود. يونگي خونه ي من زندگي ميكرد و قصد نداشت كه با جيسو صحبت كنه... زمانِ زيادي به عملِش باقي نمونده بود ، امـا اون زيـاد قصد نداشت كه عمل رو انجام بده ، بيشتر از عواقبي كه ممكن بود بعدش به سرش بياد ميترسيد

بهش نگاهي انداختم. كنارِ پنجره نشسته بود و به بيرون نگاه ميكرد. اون تسليم شده بود...

خونش رو فروخته بود ، از كارِش استعفا داده بود . تلفنش رو خاموش كرده بود و با تمامِ كسايي كه ميشناخت ، ارتباطش رو قطع كرده بود... ديدنِ اون در اين وضعيت سخت ترين چيزِ دنيا بود. اون نه به حرفِ من نه به نامجون گوش ميداد... اون سعي ميكرد كه حرفي راجع به جيسـو باهامون نزنه ، امـا مـا متوجه بوديم كه اون چقدر دلتـنـگِش شده بود.

تو هفته ي گذشته چند بار به مدرسه ي جيسو رفته بودم . و تصميم داشتم تا باهاش صحبت كنم ، اما نتونستم ... از يك طرف حق رو به يونگي ميدادم ، اما به هرحال جيسو اجازه داشت تا از اين موضوع خبردار بشه.

اما اينبار جدي به اين موضوع فكر كردم. و بعد از صحبت كردن با نامجون تصميمِ قطعيم رو گرفتم ، اون بايد خبردار ميشد... تلفنم رو برداشتم ، و دنبالِ شماره ي جيسو گشتم ، و براش داخلِ پيامي ادرس خونم رو فرستادم.

•جيسو•

دستام ميلرزيدن ، به ادرسي كه ته ني برام فرستاده بود اومدم ، نفسي عميق كشيدم و بعد از زدنِ زنگِ در منتظر موندم تا كسي يا يونگي در رو برام باز بكنه....
زياد طول نكشيد تا در برام باز شد.

خودش بود... سرمو بالا اوردم و تو چشماش نگاه كردم ، زماني كه با من رو به رو شد خُشكِش زد. اما به سرعت به خودش اومد و با سردي پرسيد:

"جيسو ، تو اينجا چيكار ميكني؟"

اشك تو چشمام جمع شده بود ، موهام رو پُشتِ گوشم انداختم و گفتم:

-"منظورت از اينكه اينجا چيكار ميكنم چيه؟ من نگرانت شدم ، يك هفتس كه دنبالت ميگردم ، از نگرانـيــه اين كه نميدونستم حالت خوبه يا نه داشتم ميمردم.

اهي كشيد ، به داخل برگشت و بعد از برداشتنِ سوئيشرتش بيرون اومد.

"بهترِ كه كنارِ ساحل صحبت كنيم ، هرچيزي كه نياز باشه بدوني بهت ميگم"

MYG • Rainy Days •  [  Persian Ver  ] 🌿Where stories live. Discover now