Home and Forgiveness?

3.3K 431 288
                                    


*Somewhat mature scene*

لویی انقدر شوک شده بود که ساکت ساکت بود .

هری .

هریِ اون ؛ روبروش ایستاده بود و پسرشونو بغل کرده بود .

هری به لویی زل زد، اون هنوز به اندازه‌ی ۵ سال قبل زیبا بود . بالغتر به نظر میومد، استخوان های گونه‌اش تیزتر بودن و فقط یکم بلند تر شده بود . هنوز اندام ریزه‌شو داشت، دست و پاهای ریزه میزه . چشماش درست مثل قبل بودن .

هری سریع نوح رو گذاشت زمین و یه قدم جلو گذاشت .

"لو " هری آروم گفت .

اشک تو چشمای لویی پر شد . اون به هیچ‌وجه عوض نشده بود .

لویی همه‌‌ی چیزایی که تو دستش بود رو انداخت زمین و سریع رفت جلو .

هری لبخند زد، نیمه‌ی راه به لویی رسید و دستاش دورش باز باز بودن وقتی یه سوزش روی گونه‌اش حس کرد .

لویی بهش سیلی زد .

خب گمونم حقم بود هری با خودش فکر کرد .

" کدوم گوری بودی ؟!" لویی داد زد
" پنج سال، هری . و بعد تو یهویی سر و کله‌ات پیدا میشه "
اشکای لویی ریختن
" چرا تو دقیقاً همون شکلی‌ای ؟" لویی یکم آرومتر پرسید

" من فقط پنج روز اونجا بودم . من نمیدونستم لو ‌. خیلی متاسفم " هری گفت .

" تو پنج سال نبودی هری، از چی حرف میزنی ؟"

یه روز یه سال بود " تمام چیزی بود که هری گفت .

لویی متوجه نشد، ولی خب فعلاً واقعاً اهمیت نمیداد .

لویی دیگه نمیتونست تحمل کنه، اون بی‌نهایت عصبانی بود ولی هریش بالاخره خونه بود . لویی خودشو تو بغل هری پرت کرد، بازوهاش دور گردن هری حلقه شدن و اشکاش آزادانه ریختن وقتی توی گردن هری هق‌هق کرد .

دستای هری دور کمر لویی قفل شدن و اونو محکم نگه داشت .

لویی آه کشید . اون بالاخره داشت تو بغل یکی دیگه نگه داشته میشد .

اون عقب کشید، به صورت هری نگاه کرد، لبخند زد و برای یه بوسه خم شد .

لباشون به هم رسیدن و لویی همه‌چیز رو درست مثل پنج سال قبل حس کرد .

نوح داشت از نادیده گرفته شدن توسط پاپا و ددیش خسته میشد، پس سعی کرد خودشو بین اونا جا کنه . هری و لویی لباشونو از هم جدا کردن و لویی نتونست خودشو کنترل کنه و به اخم نوح ریز خندید .

Wings (l.s Mpreg) [persian translation]Where stories live. Discover now