*7*

2.2K 415 184
                                    



_ تمومه.

خمیازه ی بلند بالایی می کشم و گوشه ی چشمم را با ناخن می خارانم. از جا بلند می شوم:

_ خوبه.

به سمت میزش می روم. خم می شوم سمت مانیتورش و "هوم"ی می کشم.

رو می کنم سمتش:

_ یادت نره لیستشون کنی. این خانومه زیادی ایراد می گیره... دلم نمی خواد به خاطر کم و زیاد بودن چهارتا دونه عکس، مجبور شم دوباره دوربین بندازم رو صورتش و غرغراشو تحمل کنم.

و میدانم که لبهایم ناخودآگاه کج و کوله شده اند از بابت لحنم.

متیو تکیه می دهد به پشتی صندلی اش و دستهایش را پشت سرش به هم قفل می کند و ابرو بالا می اندازد:

_ باشه... ولی چهارتا دونه عکس دیگه اینقدر اوقات تلخی نداره.

تابی به ابروی راستم می اندازم:

_ خب که چی؟ باید بابتش معذرت خواهی کنم؟

حالت متعجبی به خودش می گیرد که غبغبش را بیرون می اندازد:

_ تو مطمئنی حالت خوبه؟

پوفی می کشم و پلک هایم را روی هم فشار می دهم. باید هم تعجب کند.

پیگیر بحث نمی شوم و با یک جمله که دروغ هم نیست، سر حرف را می بندم:

28th (L.S)Onde histórias criam vida. Descubra agora